🔹غم جمعه عصر
✍🏻فخرالسادات محتشمیپور
✅از رشت که برمیگردم، نزدیک تهران ناگهان به ذهنم میرسد که خوب است تا در منطقه غرب پایتخت هستم سری به خانم رحیمی همسر عزیز آزادهی دربند ابوالفضل قدیانی بزنم.
خوشبختانه منزل هستند و اعلام آمادگی میکنند برای پذیرش من.
✅وارد فاز دو که میشوم خاطرات آن سالهای کودتایی هجوم میآورند به ذهنم. همه آن جلسات قرآن، همه قرارها برای سفرها و دیدارها در گرما و سرمای تابستان و زمستان. همه آن باهم بودنها و یکی بودنها
✅عصر جمعه دلگیر پاییزی، غم پنهانی را با خود دارد. پشت درب آپارتمان که قرار میگیرم خبری از هیاهوی آن روزها نیست. درب که باز میشود از انبوه کفشها خبری نیست. صاحب خانه تنهاست. همدیگر را در آغوش گرفته میبوسیم. میگویم باز روز از نو روزی از نو! خانم رحیمی با همان لبخند همیشگی برلب میگوید زندگی ما اینطور است دیگر.
✅نگران آقا ابوالفضل است خانم رحیمی و شاکی از انبوه جمعیتی که بند ۶ را اشغال کردهاند و آن ساسهای نابکار که سطلهای سم هم چارهی کارشان نمیشود.
✅پیرمرد زندانهای آن زمان را پشتسر گذاشت و در سالهای کودتایی زندان این نظام را هم تجربه کرده است و حالا با چندین استنت در قلب و دیگر بیماریها باز در زندان است.
به خانم رحیمی میگویم کاش خاطرات زندانتان را بنویسید برای عبرت!
✅از این سو و آن سو سخن میگوییم. از تنهاییها، دلتنگیها، ستمها. از صدماتی که بچهها خورده و میخورند. از دغدغههای که همسرجانهایمان را پیر و بیمار کردهاست. از دردها و دردها و دردها.
✅او را به خدا میسپارم و راه میافتم به سمت خانه در عصر دلگیر جمعه که تنهایی بیش از هر روز و هرگاه دیگری آوار میشود روی سرمان و یادمان میآورد:
یه پاییز زرد و زمستون سرد و
غمجمعه عصر و غریبی حصر و یه دنیا سوال و ...
#زندانیان_سیاسی_را_آزاد_کنید
#به_حصر_غیرقانونی_پایان_دهید
@MostafaTajzadeh