Смотреть в Telegram
☀️قصیده ی بهاری (1)☀️ رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده ی گل بلبل خوش الحان را طبق معمول به صحرا و در و دشت روید تا اگر بود ببینید گل و ریحان را نیست گر دشت میسّر بشتابید به پارک پارک ، فردوس بود مردم سرگردان را به در آرید ز تن جامه اگر چرکین است بتکانید... کک افتاده اگر تنبان را به در خانه طلبکار گر آورده هجوم بنمایید بر او تیزترین دندان را اطلاعیه همی نصب نمایید به درب و به ماژیک نویسید مر این عنوان را: صاحب خانه دوهفته ست که رفته ست سفر برده همراه خودش همسر و فرزندان را تا گرفتار به پیسی نشوید آخر عید با چنین حقّه برانید ز در مهمان را ور نرفتید سفر ، یک دو سه کیلو بخرید نقل و شیرینی مرغوب نه...بل ارزان را می روی گر که به میدان بخری میوه نخر مرد آن است که خالی نکند میدان را گر سر سفره فسنجان و پلو نیست بخور همره اشکنه با نیّت آنها نان را قشر آسیب پذیری تو و می بایستی که تصوّر نکنی مائده ی الوان را خواست فرزند تو گر کفش و نداری پولی تا روی جانب کفّاشی و گیری آن را وعده بر او ده و بگذار دلش خوش باشد چون که از وعده زیانی نرسد انسان را هر چه فرمود عیال آن کن و هی طفره مرو کار زار است چو گردن ننهی فرمان را نیست سوهان قم و نقل ارومیّه اگر تا به تنگش بنهی پسته ی رفسنجان را بخر ای دوست به اقساط نخود چی کشمش پر کن از آن شکم بی هنر اعوان را هیچ کس چاره گر درد تهیدستی نیست بهتر آن است فراموش کنی درمان را نکته ای نیز بگوییم به آن مرد غنی که به روی همه کس بسته در احسان را پایداری طلبی دست تهیدستان گیر گر چه تا خرخره انباشته ای انبان را! چون که هر آدم خود محور منّاع الخیر می خرد عاقبت از بهر خودش نیران را گام در راه خدایی نه و یزدانی شو یک قدم نیز مکن همرهی شیطان را... شعر این دفعه هم اینگونه به پایان بردیم عاقل آن است که اندیشه کند پایان را. 🔥 عباس خوش عمل کاشانی 🔥
Telegram Center
Telegram Center
Канал