از حــرم دورم ولـی، عـیـبـی نــدارد آرزو یک شب جمعه، من و شش گوشه ای در پیش رو تا گره می بندم این دل را به کنج آن ضریح ناگـهـان وا می شـود بـغـض گرفتار گـلـو روسیاهم روسیاهم روسیاهم روسیاه باز امـا تـو نبردی از دل مـن آبـرو دلخوشـم با این زیارت های در ذهن خودم با همین اشک و همین حرف و همین بغض مگو خوش بحال زائرانی که حرم را دیده اند سهم ما هم یــک شـب جمـعه و کلی آرزو