مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#پارت_صد_دویست_ام
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
#پارت_صد_دویست_ام

کمیل هر هر از گاهی به سمت جبهه جنگ میرفت تا نامه های رزمنده ها رو بگیره و برای خانواده هاشون بفرسته
هر دفعه هم که میرفت مجید اونجا نبود و میگفت رفته ماموریت ..
یه ماه و نیم بعد تلفن خونه به صدا دراومد
صدای جیغ و فریاد سمانه به حدی بود که گوشی رو از گوشم فاصله دادم
از ناله ها و دردی که میکشید متوجه شدم زمان به دنیا اومدن بچه رسیده
در حالی که خودم حال خوشی نداشتم
سریع اماده شدم و به سمت خونه سمانه رفتیم بعد به اتفاق باهم به بیمارستان رفتیم
سمانه به حدی درد میکشید که چنگ به لباسهام میزد و فریاد میکشید
بعد از اینکه سمانه به همراه پرستارها به سمت اتاق زایشگاه رفت
به سمت تلفن عمومی نزدیک بیمارستان رفتم و شماره خونه زهرا رو گرفتم ،کسی جواب نمیداد
شماره کتابخونه رو گرفتم و ماجرا رو به باباعلی گفتم و ازش خواستم به خانواده سمانه اطلاع بدن
بعد دوباره وارد بیمارستان شدم و نزدیک اتاق روی صندلی نشستم و مشغول ذکر گفتن شدم
نگاهم به عقربه های ساعت بود ولی انگار زمان ایستاده بود برای این مادر ..
یه دفعه نگاهم به در ورودی افتاد
خانواده سمانه و اقا کمیل وارد بیمارستان شده بودن
بعد از احوالپرسی همگی منتظر شدیم تا سمانه از اتاق خارج بدشه
بعد از ۳ ساعت در اتاق باز شد و پرستاری بیرون اومد
همگی به سمتش رفتیم و از حال نرگس و بچه اش جویا شدیم
خدا رو شکر حال هر دوشون خوب بود .چقدر لحظه دردناکیه که دلت میخواد الان همسرت ،پدر بچه ات الان کنارت باشه و نیست ...
کمیل یه هفته بعد از به دنیا اومدن سوگند برگشت هیچ وقت لحظه دیدارشون رو فراموش نمیکنم
اشک از چشمهای کمیل با دیدن سوگند کوچولوش سرازیر شده بود
به قول زهرا همین گریه هاش جونش رو نجات داده بود وگرنه سمانه معلوم نبود چه تنبیهی براش درنظر گرفته بود
سوگند با اومدنش کلی شادی و نشاط همراهش آورده بود
هر کسی به بهانه های مختلف برای دیدن سوگندبه خونه سمانه و کمیل میرفت
چند روزی بود که درد شکم امانم رو بریده بود حتی توان غذا خوردن نداشتم
صبح زود از خونه خارج شدم و به سمت مطلب دکتر رفتم
دکتر برام آزمایش نوشت تا بهتر متوجه بشه
علت درد شکمم
بعد از انجام آزمایش دوساعتی منتظر شدم تا جواب آزمایش آماده بشه
بعد از گرفتن آزمایش به سمت مطلب دکتر رفتم
دکتر بعد از اینکه نگاهی به برگه آزمایش انداخت لبخندی زد و تبریک گفت
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: تبریک؟
دکتر: بله به خاطر اینکه مادر شدید

-من اجازه باردار شدن رو ندارم
دکتر وقتی فهمید دریچه میترالم بسته اس حیرت کرده بود
گفته بود این بارداری برای من خیلی خطرناکه نمیشد ریسک کرد
حتی نامه ای برای سقط جنین نوشته بود
اصلا مغزم فرمان هیچ کاری رو نمیداد
نامه رو از روی میز برداشتم و به سوی خونه حرکت کردم
با مدرسه هم تماس گرفته بودم که حالم خوب نیست و کسی رو جایگزین من قراره بده ..
گوشه ی اتاق نشستم و به برگه ای که در دستم بود نگاه میکردم

#رمان_اندوه_بی_پایان📖
به قلم #بانــو_فاطـمه_ب🖋

#کپی_ممنوع⛔️
#حق_الناس