مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#نزدیک
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #نهم


زنجیر از دور دستانش افتاده بود..

اما دستان عباس..
همچنان از پشت به هم چفت شده بود..همه ی حرف های سید.. مثل #پتک او را #فروریخت.. خیلی بد کرده بود.. خیلی خطا رفته بود..

بدون اینکه سر بالا کند..
آرام یاعلی گفت.. و بلند شد..

همه پسرها ترسیدند..
و قدمی به عقب برداشتند
آرام بدون هیچ حرفی..
و بدون نگاه به احدی.. مسیر خانه را رفت.. و حسین اقا پشت سرش می آمد..

به خانه رسیدند..
از شیر آب حوض.. صورتش را شست..
بدون هیچ حرفی با مادر و خواهرش.. مستقیم به اتاقش پناه برد.. و در را به روی خودش.. قفل کرد
زهراخانم و عاطفه.. به سمت حسین آقا رفتند.. تا هرچه میخواستند بپرسند..

از آن اتفاق.. یک هفته گذشت..

عباس شرور و تخس..
ساکت شده بود.. #مهرسکوت عباس.. باز شدنی نبود.. خیلی #کم_حرف شده بود... و دوست نداشت.. همدمی برای حرفش داشته باشد..
#مدام خلوت داشت..
#خودش.. #خدایش..و #اعمال و #خطاهایش..

کل حرف هایی..
که در خانه میزد.. در یک کلمه خلاصه میشد.. (سلام. نه. آره. یاعلی.)همین بود.

چند روزی به مغازه نرفت..
هر جا بود.. ساکت بود.. و #خلوت_دل داشت.. قدم میزد.. و #فکر میکرد..

_خدایا من چ کردم..!؟چیشد که به اینجا رسیدم.!! وای اگر سید این کار رو نمی‌کرد.. متوجه نمیشدم...!؟خدایا.. آبروی چند نفر رو بردم.!؟چند نفر رو له کردم با حرف هام..! ای وای من... ای واای

رو به روی آینه می ایستاد..
با خشم و غضب.. به #خودش می‌نگریست..

_هاااا.....؟!؟!؟! چیه...؟؟ بزنم فکتو بیارم پاین..!!؟!!حتما باس #آبرو بریزی که بفهمن مردی؟! مردی به نعره زدن هس؟؟؟ به فحش دادن هس؟؟تو اصلا #زدن_زیردست میدونی چیه..!؟!؟

نشست.. به دیوار تکیه داد.. هی میگفت.. و هی به سرش میزد..

_ای خاک دوعالم بسرت عباس..!دل ارباب رو شکستی.. ای بمیری عباس..!ای دستت بشکنه عباس...!پدر و مادرت رو شرمنده کردی..ای لعنت به تو عباس.. باس بهت بگن عباس روسیاه..ای بیچاره عباس..ای واای ای وای از تو عباس باس نابود بشی.. ای لعنت بهت عباس.!

اشک میریخت..
زمزمه میکرد.. و سجده میکرد.. تمام #حرف_های_سید.. یک لحظه از ذهنش بیرون #نمیرفت..

کارش شده بود حساب کشیدن.. بازجویی.. استنتاق کردن از خودش..

کسی کاری به او نداشت..

حسین اقا میدانست..که کار سید بی حکمت نیست... به او و کارهایش.. #ایمان داشت..
زهراخانم اما..
نگران حال پسرش بود.. دوست نداشت.. او را ساکت ببیند.. هرچه میکرد.. عباس #ساکت_تر و خود دار تر میشد..
عاطفه هم..
با مهر و عطوفت خواهرانه.. هرچه میکرد.. قفل زبان عباس را.. نمیتوانست باز کند..

ده روز دیگر هم گذشت..
کم کم حال روحی عباس.. بهتر میشد.. حالا دیگر ساکت.. خود دار.. و آرام.. شده بود.. به مغازه برگشت.. اما دیگر.. خبری از عباس سابق نبود..


خبر بازگشت..رفیق قدیمی حسین اقا در خانه..
شادی را.. به اهل خانه.. برگردانده بود
حسین اقا و زهراخانم..
در تدارک مهمانی بودند.. همه به نوعی.. خوشحال بودند.. و بیشتر از همه عاطفه


اقارضا و حسین اقا..
از زمان سربازی باهم رفیق بودند.. اقارضا 🍃کارمند سپاه🍃 بود.. با اینکه چند مدتی.. #دور از هم بودند.. اما دلشان بهم #نزدیک بود..
چند سالی به تهران منتقل شده بودند..
و حالا.. دوباره برگشتند.. و در همین محله.. خانه ای را.. اجاره کرده بودند..


و امشب..


ادامه دارد...
#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛بانو خادم کوی یار
#تــلــنــگـــــــࢪ💥

مــیـــگــفــتــ↓
اگـــر‌قـــرار‌بــود‌بــاآهنــگــ‌وفــاز‌غــمــ
بـــرداشــتــن آرومــ‌بــشــے،
خـــدا‌ در‌ قــرآنــ‌نــمــیــفــرمــود‌ڪه:
[اَلــآ‌بـــذڪر‌الــلــّٰھ‌تــطـــمــئنــ‌الــقـــلــوبــ]
#بــا‌یــاد‌خــدا‌قــلــبــ‌ها‌آرامــ‌مــیــگــیــرد..!♥️






🌿🌻¦⇢ #نزدیک_به_خدا😍
در کودکی بسیار #مؤدب و #تیزهوش بود چون درسش بسیار خوب بود پدرش برای تشویقش کتابهای داستان میخرید . به پدر و مادر علاقه داشت و بهشان #احترام میگذاشت .#اخلاق و #رفتارش سبب میشد ، دیگران به راحتی با ایشان #ارتباط برقرار کنند.
🍃🍃
بعد از دیپلم در شهریور ۱۳۵۶ به خدمت سربازی رفت و در نیروی دریایی بندر انزلی گروهبان دوم بود . در دوران سربازی بسیار #منظم بود و با همکارانش ارتباط #نزدیک و #صمیمی داشت . دوستان دوره سربازی یک ناوچه به طول دو متر ساختند و به ایشان #هدیه کردند.
🍃🍃
با آغاز #مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی به صف #انقلابیون پیوست و در بسیاری موارد خودش #رهبری و #تدارک تظاهرات خیابانی را به عهده میگرفت. منزلشان دو تا در داشت . وقتی مأمورین تظاهر کنندگان را تعقیب می کردند ، مردم از یک در به خانه داخل و از در دیگر خارج میشدند.

بعد از پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ وارد کمیته انقلاب اسلامی شد . از #مؤسسین این ارگان بود و #مسئولیت #فرماندهی #عملیات کمیته را به عهده داشت . حدود هشت ماه در کمیته فعالیت کرد.
🍃🍃
به روایت از نویسنده کتاب پسرم #حسین :
اگر بخواهیم اسطوره معرفی کنیم می توانیم از مادر #شهید« مالکی نژاد» سخن بگوییم.
🍃🍃
مادری که جگرگوشه اش به #شهادت رسیده است اما همچنان می گوید: من کاری نکردم و #حسینم فدای #حضرت زینب (س)⚘شده و حتی قطره اشکی هم از چشمانش جاری نمی شود که مبادا از اجر و پاداشی که نزد خداوند دارد کم شود.
🍃🍃
مادر #شهید و خود #شهید ارتباط تنگاتنگی باهم داشتند. با اینکه مادر #شهید چهار فرزند دیگر (دو پسر و دو دختر) هم دارد اما #حسین ارتباطش با مادر خیلی #صمیمی و #نزدیک بوده
🍃🍃
این مسئله فقط به #۱۲ سالی که در آغوش خانواده بوده است ختم نمی شه،بلکه در طول چهارسالی که #رزمنده بوده نیز ادامه داشته و هر زمان که به مرخصی می آمد با مادر خلوت می کرد  همین مسئله ارتباطی قوی و صمیمی بین مادر و #شهید ایجاد کرده بود.
🍃🍃
سرانجام#شهید حسین مالکی نژاد هم درتاریخ ۱۳۶۶/۵/۲ در منطقه #شلمچه ودرسن #۱۷ سالگی به آرزویش که همانا#شهادت در راه#خدا♡بود رسید‌.
🍃🍃
#مزار#شهید
شهر مقدس قم گلزار #شهدای علی بن جعفر علیه السلام⚘
🍃🍃
زوار اربعین ..به سلامت سفر ،ولی
یادی کنید از آنکه نشد قسمتش سفر😔

#نزدیک_اربعین_دل_جامانده_ها_گرفت😔