#برشیازکتاب 👀موقعی که برای غار حرا از کوه می رفتیم بالا خسته شدم، نیمه های راه بریده بودم یه دقیقه می نشستم شروع کرد مسخره کردن که «چه زود پیر شدی! یا تنبلی می کنی؟»
🧐😆بهش گفتم: من با پای خودم میام، هروقتم بخوام می شینم. بمیرم برای اسرای کربلا، مردای نامحرم بهشون می خندیدن!
💔😔بد بادلش بازی کردم.
😣 نشست سرش را زیر انداخت و روضه خوانی اش گل کرد.
🥺😭#قصهدلبری 📚#شهیدمحمدحسینمحمدخانی-