#رمان_بانوی_پاک_من🐝🌈#قسمت_نود_و_دومسلمون شدن کارن خیلی خوب
و خوشحال کننده بود برام. خیلی خوشحال بودم که خدا دعوتش کرده
و به جمع ما پیوسته.
خیلی خوشحال بودم که مرد زندگیم، واقعا مرده
و دوسم داره.
با هم یک زیارت درست حسابی کردیم
و رفتیم هتل.
خیلی اصرار داشت بریم رستوران شام بخوریم اما گفتم میخوام به مناسبت تولدت شام درست کنم.
یک کیک کوچیک گرفتم
و رفتیم خونه یک جشن دونفره گرفتیم.
کلی دور هم خوش گذروندیم
و شام هم قرمه سبزی درست کردم که خوردیم.
شب هر سه نفر پیش هم خوابیدیم .
صبح موقع نماز هر
دو با هم قامت بستیم
و من برای اولین بار کنار مرد زندگیم نماز خوندم.
صبح هم با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.
_بله؟
_کوفت
و بله. کدوم گوری تو؟
_سلام علیکم آتنا خانم عصبانی. چطوری؟
_سلامت بخوره تو سرت. بدون حبر پاشدی رفتی مشهد. ایشالله که کوفتت بشه.
بلند بلند خندیدم که یکهو کارن بیدار شد.
_چه خبره زهرا جان اول صبحی؟
خندیدم
و گفتم:هیچی عزیزم بخواب تو. آتنا دیوونه است.
رفتم بیرون تا باهاش راحت حرف بزنم.
_چته تو شوهرمو بیدار کردی؟!
_به منچه تو خندتو کنترل کن.
_چشم خانم. حالا خوب هستین؟
_نخیر دلم میخواد خفه ات کنم چرا نگفتی من
و علیرضا هم بیایم باهاتون؟
_چون این اولین سفر متاهلیمونه
و خیلی خاصه.
_ایش دختره لوس. خیلخب خسیس مزاحم نمیشم.
_مراحمی عشقم. دیگه چه خبر؟
_به من نگو عشقم. عشقت کارن جونته.
_آتنا کارن مسلمون شد..دیشب تو حرم.
لحظه ای سکوت کرد.
_الو آتی؟
_مسلمون شد؟ مگه نبود موقعی که باهات ازدواج کرد؟مگه شرط نذاشتی؟
_نه نشده بود. موقعی که من تو بیمارستان بودم نذر کرده بود اگر خوب بشم مسلمون
و شیعه بشه که شد.
_وای چه عالی بهش تبریک بگو عزیزم.
_حتما آتی جون. شما هم سلام به اقاتون
و خانوادت برسون.
_چشم حتما بزرگیتو میرسونم گلی. برو بهت خوش بگذره التماس دعای مخصوص. محدثه رو ببوس از طرفم عزیزم
_حتما چشم. فعلا خداحافظ.
_خدانگهدار دوست جونم.
تلفن رو که قطع کردم دیدم کارن اومده بیرون
و محدثه هم گیج تو بغلشه.
خنده ام گرفت هر دوتاشون خنده دار
و بامزه شده بودن.
_چرا گیج میزنین جفتتون؟
کارن سرشو خاروند
و گفت:هـــوم؟
بازم خندیدم که گفت:از دست شما خانم پر سر
و صدا. کله صبحی ما رو بیدار کردی. دخملمم بیدار شد.
_برین دست
و صورتتون رو بشورین بیاین صبحانه.
#نویسنده_زهرا_بانو #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🤍✨❤️ بامــــاهمـــراه باشــید
🌹