مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#عشق_می_چسبد_همیشه_نزد_آقا_بیشتر
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
قسمت سی و دوم

«مقتدا»

نیمه شب بیدار شد. داشت لباس می پوشید. به زور چشم هایم را باز کردم و گفتم : چی شده؟ کجا داری میری؟
– میرم حرم. یه کاری پیش اومده. بعدا بهت میگم؛ شما راحت باش!
و از اتاق بیرون رفت.
پنجره اتاقمان روبه باب الجواد بود. سیدمهدی را دیدم که از خیابان عبور کرد و وارد باب الجواد شد.
چیزی دلم را چنگ انداخت. مدتی در اتاق قدم زدم، دلم آرام نمی گرفت. لباس پوشیدم و رفتم حرم. گوشه ای از صحن انقلاب نشستم، میدانستم خواسته ای دارم اما نمیتوانستم بیانش کنم.
خیره شدم به گنبد طلایی، اشک هایم تصویرش را تار میکرد. “خدایا چی شده که منو کشوندی اینجا؟”
حس مبهمی داشتم. نگاهم از روی گنبد سر خورد و رسید به پنجره فولاد..
در حال خودم بودم که صدای زمزمه ای شنیدم: پس تو هم خوابت نبرد؟!
سرم را بلند کردم. سیدمهدی با چشم های متورم بالای سرم ایستاده بود؛ اما لب هایش می خندید.
دست کشیدم روی صورتم تا اشک هایم را پاک کنم. سیدمهدی نشست کنارم. پرسیدم: چی شده سید؟
به گنبد خیره شد: خواب دیدم!
– خیر باشه!
– خیره…
چندبار پلک زد تا اشک هایش سرازیر شود: نمی ترسی اینبار برگشتی درکار نباشه؟
– نمیدونم… حتما نمیترسم که بهت بله گفتم!
زد زیر خنده! صدای اذان صبح در صحن پیچید.
چفیه هامان را روی زمین پهن کردیم، عاشق این بودم که به او اقتدا کنم…

#من_و_تو_ماه_عسل_مشهد_حرم_صحن_عتیق
#عشق_می_چسبد_همیشه_نزد_آقا_بیشتر