مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#دوازدهم
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #دوازدهم



بیشتر از نیمساعت بود که..
خداحافظی انها طول کشیده بود..سُرور خانم.. بطرف ایمان رفت.. و گفت

_میخوای مادر.. همین جمعه بگم؟.. فرصت خوبیه.. نظرت چیه؟

ایمان سرش را.. به گوش مادر نزدیک کرد.. و آرام با نگرانی گفت
_واای نههههه..

بشدت از عباس میترسید..
میترسید از مخالفتش.. از غیرتش.. از جذبه اش.. از لحن مردانه اش که با قدرت بود.. و از همه چیزهایی که.. در این سال ها.. نمیتوانست بیانش کند..
جذبه داشت..
هم رفیقش بود.. هم یه جورایی.. ازش میترسید..

ایمان نفهمید..
چطور رانندگی کرد.. پدرش، جلو نشست.. و مادرش عقب..

امین و ابراهیم هم..
با ماشین امین آمده بودند.. ابراهیم و سمیه را رساندند.. و خودشان.. به سمت لانه عشقشان رفتند..


سُرور خانم دل دل میکرد..
حرفش را بزند.. مطمئن بود ایمانش،.. پسرش،.. دلش را باخته.. هر چه بود مادر بود.. نیاز ب توضیح نداشت..


_اقا رضا برای جمعه یه کار خیر هم میشه کرد.. موافقی؟

_کار خیر؟؟

_اره، خواستگاری از عاطفه..


اسم عاطفه که امد.. ایمان به میان حرف مادرش پرید..
_عه مگه نگفتم نه..! مادر من

_اتفاقا خوب فرصتی هست

آقارضا _چرا بابا دلیلت چیه! ؟مادرت بی دلیل حرفی نمیزنه!

ایمان _من ک میگم نه.. قبلش گفتم به مامان

و از اینه ماشین نگاهی ب مادر کرد
_نگفتم مامان؟!؟

حرفی در دهان اقارضا بود ک نگفت..


به خانه رسیدند..



ادامه دارد...


#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛ بانو خادم کوی یار
#شهید منصور بیات سرمدی
در تاریخ ۱۳۴۴/۰۴/۰۲ در تهران متولد شد
دانش آموز #۱۷ ساله بود و مجرد.
🍃🍃
#دانش آموز چهارم متوسطه بود که به عنوان بسیجی به #جبهه رفت.
#دوازدهم مرداد ۱۳۶۱، در #شرق بصره عراق بر اثر #اصابت ترکش به کمر ایشان به #شهادت رسید.
🍃🍃
#مزار#شهید
قطعه ۲۷ بهشت#حضرت زهرا سلام الله علیها⚘
🍃🍃