مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#بی_سر
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
دو شهید #بی_سر
یکی در #کربلا و یکی در #سوریه

شهید حمیدرضا زمانی
شهید میثم مدراوی

🌹اللهم الرزقنا....

سلام صبحتون شهدایی
بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
رمان #من_غلامـ_ادب_عبـاســـمـ
قسمت #هفتادوسه


تقویم زمستان..
کم کم به نیمه بهمن ماه نزدیک میشد..
چند شبی بود حسین اقا..
خواب میدید.. اهمیتی نمیداد.. پیش خود میگفت.. خواب که حجت نیست.. اما شب بعد باز خواب میدید..
پاسداری در بیابانی.. بی سر.. با لباس سبز سپاه.. تنها و غریب افتاده.. کسی نه او را میشناسد.. و نه کمکش میکند..و مدام او را صدا میزند..
از دلهره و غم.. از خواب بیدار شد..
در زیر مهتاب.. روی پیشانی اش قطرات عرق میدرخشید.. بلند شد و نشست.. چند صلواتی فرستاد.. لیوان آبی که بالای سرش بود خورد.. نفس عمیقی کشید.. و بیرون رفت..
همسر و پسرش را دید..
که یک دستشان به قنوت بود.. و نماز شب میخواندند..
بطرف روشویی رفت..
وضویی گرفت.. بی اراده اشک هایش میریخت و محاسن سپیدش را خیس کرد.. اشکش را پاک کرد.. وضو گرفت.. سجاده اش را از اتاق برداشت.. کنار عباس به نماز ایستاد..
صبح از صدای..
زنگ گوشی اش بیدار شد.. بدون خوردن صبحانه از خانه بیرون رفت.. سوار ماشین شد و به سمت اداره مرکزی سپاه راند.. لحظه ای خواب دیشب از یاد نمیرفت..
به دوستانش زنگ زد..
دوستان مشترکش با رضا.. که گاهی جویای احوال هم میشدند.. به هرکسی میشناخت زنگ زد.. در اداره هم هرچه میپرسید.. کمتر اطلاعات نصیبش میشد.. میپرسید تا سرنخی از رضا پیدا کند..
در این مدت سرورخانم و پسرانش.. نگران و چشم انتظار اقارضا بودند..
و حسین اقا نمیدانست..
چه جوابی به آنها بدهد.. چون خودش هم چیزی دستگیرش نشده بود.. فقط شماره اش را داد.. که اگر خبری شد.. اول به او اطلاع دهند..


چند روزی گذشت..
ساعت حدود ١٠ شب بود.. گوشی حسین اقا زنگ خورد.. دوست مشترکشان بود.. «مسعود زارع».. دوست قدیمی خودش و رضا..
با اشتیاق گوشی را برداشت..
بعد از سلام و خوش و بش.. از غمی که در کلام مسعود بود.. شک کرد.. به سمت پذیرایی رفت.. روی مبل تک نفره ای نشست..

حتم داشت اتفاقی افتاده..
_مسعود حرف بزن.. یه چیزی شده..!!!

مسعود دیگر تحمل..
نگهداشتن بغضش را نداشت.. اشک هایش ریخت.. و حرف زد..
از #تغییرماموریت رضا گفت..
از اینکه بعد از دوهفته که سیستان بود.. داوطلبانه به سوریه میرود..
از اسارت تعدادی مدافع و شهادت چند نفر از آنها..
🕊از اینکه کسانی که اسیر شدند.. خبری از آنها ندارند.. و از بین شهدا.. رضا تنها شهید #بی_سر است که همه را صبح زود به کشور بازمیگردانند..
مسعود میگفت..
و حسین اقا در سکوت محض.. قطرات اشک محاسن سپیدش را.. خیس کرد..
زهراخانم و عباس..
نگران و ناراحت.. به حسین اقا زل زده بودند.. حسین اقا تلفن را که قطع کرد.. بلند شد و به سمت اتاق رفت..

_لباس بپوشین باید بریم خونه رضا!

زهراخانم دلواپس گفت
_چیشده حسین..؟!!

عباس_ واس چی اونجا..؟؟


حسین اقا برگشت..


ادامه دارد...

#ڪپـے_فقط_باذکرنام_نویسـندہ

اثــرے از؛بانو خادم کوی یار
#داود تا لحظه ­ی #شهادتش #سلاحی نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان ­تر بود سلاح نرسید! اما #داود در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ­ها #کمک
می ­کرد.
🍃🍃
#شب قبل از #شهادتش با هم در #حرم مولی امیرالمؤمنین(ع)⚘ نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری #شهید بشی؟
گفت منظورت چیه؟!
گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل#اباعبدالله⚘ ... #یک هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟!
🍃🍃
در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت: "دوست دارم مثل #اباعبدالله(ع)⚘#بی سر بشم و مثل #حضرت زهرا⚘#غریبانه #دفن بشم!"
صبح روز ٢٣ مرداد ٨٣ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک­ های آمریکایی از سمت #وادی السلام در حال پیشروی هستند!😔
🍃🍃
با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به#داود گفتم: تو که #سلاح #نداری، برای چی میایی جلو؟!
جواب داد: اگر #سلاح از دست شما #افتاد، من بر #می دارم!😔
🍃🍃
#داود تا لحظه ­ی #شهادتش #سلاحی نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان ­تر بود سلاح نرسید! اما #داود در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ­ها #کمک
می ­کرد.
🍃🍃
#شب قبل از #شهادتش با هم در #حرم مولی امیرالمؤمنین(ع)⚘ نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری #شهید بشی؟
گفت منظورت چیه؟!
گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل#اباعبدالله⚘ ... #یک هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟!
🍃🍃
در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت: "دوست دارم مثل #اباعبدالله(ع)⚘#بی سر بشم و مثل #حضرت زهرا⚘#غریبانه #دفن بشم!"
صبح روز ٢٣ مرداد ٨٣ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک­ های آمریکایی از سمت #وادی السلام در حال پیشروی هستند!😔
🍃🍃
با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به#داود گفتم: تو که #سلاح #نداری، برای چی میایی جلو؟!
جواب داد: اگر #سلاح از دست شما #افتاد، من بر #می دارم!😔
🍃🍃
⚘❁﷽❁⚘
ما را چه نیازی است

به مردم

وستایش آنها...

بگذار فراموش شویم...

که سعادت در #گمنامی است

وهمه نام از #سر آدمی پیداست...

و #گمنام یعنی.......

#بی_سر شدن...