#فهمیدن_محرم 💢وسط جنگ حسین(ع) را
#رها کرد!!!
برخی در طول مسیر از مکه و عده ای پس از شنیدن خبر
#شهادت مُسلم کاروان امام حسین را رها کردند.
اما جالب است بدانید، بودند کسانی که در میانه معرکه به دلایلی
#عجیب پسر رسول خدا را یاری نکردند!
✅ضحاک بن عبدالله بعد از
#اندکی_نبرد (در روز عاشورا)
ضحاک خود نقل میکند: زمانی که دیدم یاران حسین(ع) کشته شدهاند و نوبت وى و خاندانش رسیده و جز سوید بن عمرو خثعمى و بشیر بن عمرو حضرمى، فردی با او باقی نمانده، به او گفتم: اى پسر پیامبر خدا! میدانى قرار میان من و شما چه بود؟!
این بود که تا وقتى جنگاورى باشد در کنارتان میجنگم و چون جنگاورى نماند و سودی برایتان نداشتم؛ اجازه دارم بروم! امام در پاسخ فرمود: «راست میگویى، اما چگونه میتوانی از این معرکه بیرون روی؟ اگر توان بیرون رفتن را داری، از طرف من اجازه دارى!».
ضحاک نقل میکند: زمانی که دیده بودم؛ اسبهای یاران ما را از پاى میاندازند، اسبم را در خیمه یکى از یارانمان مخفی کرده بودم و پیاده به جنگ میپرداختم و پیش روى حسین(ع) دو فرد از دشمنان را کشتم و دست یکى دیگر را نیز قطع کردم و حسین(ع) بارها به من گفت: «دستت از کار نیفتد، خدا دستت را
نبرد، خدایت از جانب خاندان پیامبر(ص) پاداش نیک دهد».
بعد از این نبردها و هنگامی که ایشان اجازه رفتن داد؛ اسب مخفی شدهام را از خیمه در آورده و بر آن نشستم آنگاه زدمش و آنرا میان قوم تاختم که راه گشودند. پانزده نفر از آنها به تعقیب من آمدند. تا اینکه به کنار دهکدهاى نزدیک ساحل فرات رسیدیم و چون به من رسیدند سوى آنها تاختم.
تعدادی از آنها مرا شناختند و گفتند: این ضحاک بن عبدالله مشرقى است، این پسر عموى ما است(از قبیله ما است)، شما را به خدا دست از او بدارید. در نهایت دیگران نیز از کشتن من منصرف شدند و خدا مرا نجات داد».
📚 تاریخ طبری ج 5، ص 444- 445
#مباهله_قرن_21 https://t.me/joinchat/AAAAADvV7pY_b_pIaHwEmg