✍ مالک بن دینار، از یاران حسن بصری بود. وی تا آخر عمر، ازدواج نکرد. در بصره مرد ثروتمندی زندگی می کرد که از دنیا رفت و مال بسیار به ارث گذاشت. وی دختر زیبایی داشت. آن دختر به نزد بنّانی آمد و گفت: می خواهم زن مالک باشم تا به من در بندگی خدا کمک کند. ثابت موضوع را به مالک گفت، اما مالک پاسخ داد: من دنیا را سه طلاقه کردم و این زن در زمره همین دنیاست. با سه طلاقه نیز نمی توان ازدواج کرد.
✍ نقل است که مالک، چهل سال در بصره بود، امّا رطب نخورد یک شب هاتفی صدا کرد: باید رطب بخوری و نفست را از بند بیرون آوری، امّا باز هم مالک رطب نخورد و قسم خورد که هرگز رطب نمی خورم!
✍ مالک از خوردن گوشت هم پرهیز می کرد. می گفت: نمی فهمم معنی این سخن چیست که هر کس چهل روز گوشت نخورد، عقل او کم می شود. زیرا من بیست سال است که گوشت نخورده ام، اما عقل من هر روز زیادتر شده است.سالها بود که وی نان می خورد امّا گوشت نمی خورد. روزی بیمار شد، هوس کرد گوشت بخورد. به مغازه طّباخی رفت و پاچه گوسفندی خرید و رفت. امّا به جای آن که پاچه را بخورد، فقط آن را بو کرد و گفت: ای نفس! بیش از این به تو نمی رسد، خیال نکنی با تو دشمنم، بلکه به این دلیل چنین می کنم که فردای قیامت به آتش دوزخ نسوزی. پس کمی صبر کن تا این دوران محنت بگذرد، آن وقت در نعمت قرار می گیری که زوال ندارد.