درباره
فوتبال و وطن
هنوز
فوتبال عزیزترین سرگرمیام است. هنوز میتوانم با
فوتبال اشک بریزم، فحش بدهم، گریه کنم و حرص بخورم. هنوز میتوانم برای بُرد تیم محبوبم زنگ بزنم به آباجان تا به سیداکبر روستایمان پول یا چندبسته نمک نذر کند. هنوز آرزوی دیدار تیم محبوبم در ورزشگاه آنفیلد بهقوت خودش در من باقی مانده. هنوز دلم میخواهم روزی لیورپول را در خانهاش از جایگاه کوپ که مخصوص طرفدارهای متعصب است، تشویق کنم و یکصدا با همه آدمهای ورزشگاه ترانه «تو هیچگاه تنها گام برنخواهی داشت» را زمزمه کنم.
هنوز از تماشای محمدصلاح و آن تکنیکهای منحصربهفرد گلزنیاش قلبم به تپش میافتد. هنوز وقتی دفتر فوتبالی دوران نوجوانیام را ورق میزنم، از دیدن برچسبهای جواد کاظمیان و آن طرفداریهای معصومانه لبخند به لبم میآید. هنوز تیم ملی را دوست دارم من... هنوز دوستش دارم واقعا و اِبایی ندارم از گفتنش.
تیم ملی برای من چیزی بیشتر از آن تعداد بازیکن و سرمربی است که میتوانستند طوری دیگری باشند، اما نبودند... اما نیستند... با علم بر همه اینها تیم ملی را دوست دارم. تیم ملی بیشتر از اینکه برایم خلاصه در اسامی چندین بازیکن باشد، برایم مفهوم است. مصداق است. نمود بیرونیِ یک مایِ جمعی پراحترامی است که از بالادستیهای خودی و بدخواهان خارجنشین زخم میخورد؛ حتی اگر نمایندههایش بابِ میل ما رفتار نکرده باشند.
تیم ملی برای من مهدی طارمی یا بیرانوند نیست. خوزستانِ است در جنگِ هشتساله. گیلانِ میرزا کوچکخان جنگلی است در مبارزه. خلیج فارس است در نقشه. کلمههای فردوسی است از خراسانِ بزرگ در زمین مستطیلی سبزرنگ.
تیم ملی بیشتر از آدمهایش، برایم نمود عینی و واقعی خودِ ماست تا یک ساختار یا آدمهایی که میتوانستند طورِ دیگری باشند، اما همه انتظارات ما را بر هم زدند. در هر تپیدنِ قلبم برای آن مردانِ داخل زمین، قلبم انگار برای چیز عظیمتری میتپد. برای همین است لحظهای نبوده که از طرفداریاش دست بردارم.
ما،
همهٔ ما، بدون هیچ کموکسری،
کنارِ هم، شانهبهشانه (حتی اگر قطر بلیطهای تماشاچیهای ایرانی را پراکنده فروخته باشد) شادی و غصهی امروز را (فارغ از هر نتیجهای) لازم داریم؛ خب؟! و این شادی و غصه برای هیچکس جز
ما نیست؛ خب؟!
بهامیدِ پیروزی
#فوتبال_نویسی