یک لغت خوشگلی توی انگلیسی هست که معادل فارسی ندارد(یا من نشنیده ام):
Petrichor
لغت عجیبی است.همان بوی عطری که بعد از باریدن باران روی خاک ِ خشک و گرم بلند می شود و حال آدم را خوب می کند... و حال دنیا را خوب می کند... معلوم نیست که عطر باران است یا بوی خاک... آمیزش این دو است که چنین حالت مطبوعی را ایجاد می کند...
رابطه ی آدم ها هم شبیه همین است... آن اوایل که تازه باران و زمین با هم تلاقی می کند حال دنیا خوب می شود... همه چیز قشنگ و خوشبو و تازه می شود... انگار قرار است که اتفاق تازه ای بیفتد... حادثه ای نادر... ولی خب... یا باران قطع می شود و خاک هم دوباره خشک می شود و انگار نه انگار...و یا باریدن ادامه پیدا می کند اما دیگر از عطر و بو و آن حال خوب خیلی اثری باقی نمی ماند... گاهی هم که سیل می شود و خاک را فرسایش می دهد و آب را گل آلوده می کند و خرابی از خود بجا می گذارد...
درست است که آمیزش باران و زمین برای بقاء گیاه و جانور ضروری است و این مغازله بیشتر برای ادامه ی حیات است که صورت می گیرد اما آن لحظه های اول این تلاقی چیز دیگری است... قیمت و همتا ندارد... کوتاه است...کوتاه... اما چه زیبایی رازآلوده ی دلچسبی دارد....انتهای این راه چه رویش و سبزی باشد، چه سیلاب و ویرانی ربطی به این لحظه ی خوشبوی مسحور کننده ندارد..petrichor همان عشق است....
#امید_مرجمکی@chatrkhis