🔸به دنبال قصیدۀ قطران تبریزی، قصیدۀ وقار شیرازی را میخوانیم. یعنی خلاف رویۀ معمول از قرن پنجم به قرن سیزدهم میآییم. تا ببینیم نگاه شاعران به پدیدهای مانند زلزله چگونه بوده است. این مطالبی که امروز در تریبونهای رسمی بیان میشود که زلزله نتیجۀ معاصی مردم است و خشکسالی نتیجۀ بدحجابی است این در اندیشۀ گذشتگان ما چه وزنی دارد؟ در نظر داشته باشیم که منشأ این رخدادها امروز برای بشر روشن شده و در گذشته معلوم نبوده و بالتبع همۀ وقایع را به آسمان مربوط میکردند و یقۀ خدا را میگرفتند. با این حال میبینید که در قصیدۀ مطوّل وقار تنها یک بیت به این موضوع اشاره دارد که آن هم با تردید بیان شده:
تا خود چه خطا رفته کش اینگونه مکافات
یا خود چه گنه بوده کش اینگونه عقاب است؟
در واقع تردید میکند در صحت این نظر. با خود میگوید چه گناهی کرده بودند این خلق که چنین عقوبتی را سزاوارند؟ و بعد در جای دیگر میگوید:
خلقی ز بنا کردۀ خود زار و هلاکند
این خیلی مهم است. حالا شاید وقار به همۀ جوانب این عبارت وقوف نداشته اما باز هم مغتنم است که میگوید آنچه از زلزله بر سر ما آمده از بناکردۀ خود ماست. بحث تصرف خداوند در نظامات طبیعت البته بحث دیگری است که استثناء است.
🔸گیتی همه با وَلوَلۀ روزِ نُشور است
عالم همه با غُلغُلۀ یومِ حساب است
به این بیت توجه کنید. هر دو مصراع عیناً یک مطلب را میگوید. گیتی همان عالم است. ولوله همان غلغله است. روز همان یوم است و نشور همان حساب. نشور البته جمع نشر است. اما روز نشور یعنی روز قیامت. نشر پراکندن است. در قیامت همه پراکنده میشوند. اما نکتهای که میخواهم بگویم این است که ببینید اختلاط زبان ما با زبان عربی چه ظرفیت و قابلیتی برای شاعر و نویسندۀ ما ایجاد کرده است. برای هر مفهومی در زبان فارسی چندین لغت داریم و در زبان عربی هم چندین لغت. شاعر و نویسندۀ مسلط هیچ در مضیقه نیست. میتواند بیتی به این زیبایی بیافریند بیآنکه تکرار الفاظ، ملالآور باشد.
🔸یکباره نهان گشت دو قطب فلک از خاک
زان از حَرَکت مانده چنو خر به خلاب است
چنو مخفف "چون او" ست یعنی مانند او. حالا "چون" کارکردهایی دارد و "او" هم کارکردهایی. این بحث ظرایفی دارد که ضمن یادداشتی مستقل به همۀ جوانب آن خواهم پرداخت. اما اینجا چنو را وقار مطابق قاعدۀ قدما به کار نمیبرد. قدما وقتی میگویند چنو، مرجع ضمیر کاملا مشخص و معلوم است. مثلا فرخی میگوید:
گر از کفایت گویی، چنو که هست؟ بگو
ور از سخاوت گویی، چنو کجاست؟ بیار
نمونه فراوان است از قدما. جستجو کنید از این پس و ببینید که چگونه است. در شعر وقار "چنو" معادل "چنان" و "مانند" است. البته وقار در این سهو (یا اصلاً بگوییم ویژگی) تنها نیست. از دورۀ قاجار این دست اشکالات در کلام شعرا به وفور دیده میشود. در شعر کسانی که ادعای بازگشت دارند و تتبع شیوۀ قدما میکنند. قاآنی میگوید:
آدم بلی به عقل بود کامل النصاب
وان را که عقل نیست چنو گاو یا خر است
یا ایرج میرزا گفته:
چنو دولت شتابد بر در تو
که سنگ رفته بیرون از فلاخن
🔸جز سایۀ ممدود شهنشاه جوانبخت
کو سایۀ حق از همه سو وز همه باب است
این نگاه که سلطان عادل سایۀ حق است از گذشتههای دور تا اواخر عهد قاجار و شاید تا امروز حتی، باور غالب مردم این سرزمین بوده است. تعبیری که عربی خالص و اسلامیاش میشود ظل الله؛ ظل الله فی الارض. واقف لاهوری را یکبار بردند محضر امیری که تازه آن منطقه را فتح کرده بود. چشم واقف که به او افتاد فیالبداهه گفت:
ندیدم هیچ کس ظل پیمبر
به چشم خویش ظل الله دیدم
اینکه میگوید سایۀ پیامبر را ندیدم اشاره دارد به اعجاز پیامبر اسلام که در کتب مختلف روایی و تاریخی و ادبی مکرر به آن اشاره شده است: کان یمشی و لا ظل له. گفتهاند پیامبر راه میرفت و او را سایه نبود. همین ماجرا دستمایۀ شعرا شد برای مضمونسازیهای بسیار. مثلا غنی کشمیری گفته:
خوشا عهدی که مردم آدم بیسایه را دیدند
غریب است این زمان گر سایۀ آدم شود پیدا
آدم بیسایه انسان کامل و یا همان پیامبر اکرم است. دیدم جایی کسی این بیت را آورده بود و نوشته بود که آدم بیسایه کنایه از شخص لئیم است. آدم باسایه کریم است و آدم بیسایه لئیم. قطعا این حرف اشتباه است.
🔸چشم همه از بعدِ خدا بر کرمِ تست
گر بر ضعفا رحم کنی عینِ ثواب است
می دانیم ترکیبی که از قدیم مصطلح بوده "عین صواب" است، نه "عین ثواب". عین در اینجا برای تأکید است یعنی محض صواب یا ثواب. مع هذا چنانکه پیشتر گفتیم وقار در این قبیل تخطیها تنها نیست و دیگرانی هم با او همراهند. از جمله فروغی بسطامی که میگوید:
گر به تیغم نزند محض گناه است گناه
ور به خونم بکشد عین ثواب است ثواب
و نیز ترکی شیرازی گفته:
دلجویی من گر بنمایی گنهی نیست
دلجویی دلسوختگان عین ثواب است
https://t.center/miraseparsi1399