نقد و بررسی کتاب فلسفهٔ فشن
ماهنامهٔ اندیشه پویا | شمارهٔ ۵۴
| پیام و زبان لباسها |
حالا که قرار است تجربهام از خواندن این کتاب را با شما به اشتراک بگذارم اجازه بدهید اعتراف کنم اولین جنبهای که مرا به سمت این کتاب کشاند اسمش بود. فلسفه فشن این طور شروع میشود: «فشن یکی از تأثیرگذارترین پدیدهها بر تمدن غرب از رنسانس به این سو بوده است. این پدیده زمینههای متعدد فعالیتهای انسان مدرن را درنوردیده و میتوان گفت که تبدیل به ذات ثانویهٔ ما شده است.» بعد از خواندن این چند سطر یادم آمد که قبلتر از نویسنده این کتاب فلسفهٔ ملال را خوانده بودم. به نظرم فیلسوفهای معاصر، اندیشمندان جذاب و خودمانیتری هستند. راستش را گفته باشم از این که یک فیلسوفی به جای پرداختن به جزئیات کنه هستی و پایین و بالای عالم مُثُل، برمیدارد درباره فشن مینویسد خوشم میآید. شاید از خودتان بپرسید مگر فشن هم فلسفه دارد؟ نویسنده جواب میدهد: «فیلسوفان تقريبا به فشن بیتوجه بودهاند، احتمالا به این سبب که تصور میکنند این پدیده جزو سطحیترین پدیدههاست و به سختی میتوان آن را موضوع باارزشی برای مطالعه، آن هم در زمینه پرمغزی چون فلسفه دانست. اما اگر فلسفه زمینهای است که به درک ما از خویشتن میپردازد و اگر فشن همانقدر که من مدعیام تأثیرگذار باشد، باید آن را به مثابهٔ موضوعی برای پژوهش فلسفی جدی گرفت.» (ص. ۹) وقتی که خیلی کودک بودم در انیمه ژاپنی ایکیوسان داستانی روایت میشد که در آن پسرک راهب برای شرکت در مراسم مهمی در جمع استادان باید در معبدی حاضر میشد ولی چون لباسهای مندرسی تنش بود جلوی در نگهبانان مانع ورودش میشدند ایکیوسان در این موارد به سیاق حکمت شرقی، چهار زانو به شکل لوتوس مینشست، فکر میکرد و فوراً نتیجه میگرفت. احتمالا باقی داستان را به خاطر میآورید که او برمیگردد، لباسهای فاخری بر تن میکند و وقتی وارد جلسه میشود حضار و بزرگان را بابت ظاهربینی و دیدگاه تجملگرایانهشان شماتت میکند. وقتی بزرگتر شدم در نخستین مواجههام با سعدی به این بیت برخوردم که تن آدمی شریف است به جان آدمیت / نه همین لباس زیباست نشان آدمیت». همه این قصهها نشان میدهد که از گذشته تا امروز در ارزشگذاری آدمها رخت و لباسشان بیتأثیر نبوده و آنچه به تن میکردهاند اسباب دغدغه و دردسرشان میشده است. بعد از خواندن فلسفهٔ فشن به این نتیجه میرسید که داستان رخت و لباسها فراتر از ظاهر بینی کورکورانه و تجملگرایی اشراف بوده است. نویسنده به نقل از توماس کارلایل میگوید: «کل جهان بیرونی و آنچه در آن است چیزی جز لباس نیست و عصارهٔ تمام علوم در فلسفه لباسها نهفته است.» (ص۱۳۰) قبل از خواندن این کتاب احتمالا فکرش را هم نمیکردید که در قرن پانزدهم میلادی شارل هفتم در فرانسه دستور احداث وزارت خانه فشن را صادر کرده باشد؛ گرچه که این نهاد هرگز به طور رسمی در کنار ارگانهای دولتی قرار نگرفت اما از اهمیتش کاسته نشد. مطالعهٔ تاریخچه فشن گواه این موضوع است که فشن به شکل روزافزونی در حال دموکراتیزه شدن است و دیگر در انحصار طبقه مرفه و ثروتمند جامعه نیست. اسونسن دلیل رشد فشن را تلاش دولت و کلیسا برای مقابله با آن میداند. جنگهای صلیبی و ایجاد پیوند با جهان شرق، منجر به ورود پارچههای با کیفیت و سنگهای قیمتی به اروپا شد، تجملگرایی طبقهٔ اشراف به افراط کشید و باعث شد از قرن سیزدهم تا هفدهم میلادی قوانینی برای نحوهٔ پوشش شهروندان وضع شود؛ به موجب این قوانین هر طبقهٔ اجتماعی مجاز بود اقلام پوشاک و اشیای مخصوص خود را بپوشد، خرید لباسهای طبقه بالا برای طبقات پایین ممنوع بود، حتی اگر توان مالیاش را داشتند در قرون وسطی «تو گا» مخصوص شهروندان رومی بود، کسی که شهروند روم نبود اجازه نداشت تو گا بپوشد. اگر کسی حق شهروندیاش را از دست میداد خلع لباس میشد و باید آن را از تن در میآورد. در مصر باستان نیز فقط طبقات بالا حق داشتند صندل بپوشند. فشن در گذشته برای خودش مرزبندی و محدودهای را مشخص میکرد که به راحتی میشد با مشاهدهٔ کسی در خیابان دریافت که متعلق به کدام طبقهٔ اجتماعی و رستهٔ شغلی است، مارک و برند لباس افراد بیانگر میزان درآمدشان بود، امروزه الگوهای فشن بیشتر تابع سلیقه افراد است تا دارایی و ثروتشان. اسونسن در فصل «فشن و زبان» این سؤال را مطرح میکند که اولین بار چه کسی به طور جدی به جز گرم کردن و حفظ بدن به کارایی دیگری برای لباسها فکر کرد؟ او به تحلیل نمادهایی که در فشن به وجود آمده و رشد کردهاند میپردازد، پیام لباسها را میشکافد و عناصر آن از جمله رنگ و جنس پارچه را به مثابهٔ الفبای یک زبان در گفتمان سیاسی میداند. و میدانیم که یکی از اصول فشن، خلاقیت است اما با وجود این ما هنوز منتظریم تا لیدی گاگا چیزی بپوشد و تعجب کنیم. چرا؟ آسونسن میگوید: «ما به دنبال هویت و خریدن ارزش