Смотреть в Telegram
نشر مشكى
داستان افتادن من از داستانم نوشته ارهان پاموک برگردانِ مژگان دولت‌آبادی #کتاب_زیبا_بخوانیم #نشر_مشکی @meshkipublication
| مطلب خانم مژگان دولت‌آبادی در روزنامهٔ آرمان امروز | من یک درختم آقای پاموک! یک درختم و خیلی تنها. با بارش باران اشکم جاری می‌شود. برای رضای خدا، به حرف‌های من گوش بسپارید. قهوه‌هایتان را بنوشید تا هوشیار شوید و با چشمانی باز و قبراق به من نگاه کنید تا برایتان بگویم چرا و چگونه اینچنین تنها شدم. می‌گویند برای اینکه تصویر درختی به دیوار پشت سر استاد نقال آویخته باشد، من روی کاغذی زمخت و بی­آهار به سرعت و بی‌دقت کشیده شده بودم؛ درست است. الان در کنارم نه درختان دیگری، نه بوته‌های پربرگ صحرایی، نه حتی صخره‌هایی تاریک و تودرتو که زمانی بی‌شباهت به انسان و شیطان نبودند و نه ابرهایی پیچ‌درپیچ در آسمان؛ هیچ‌کدام وجود ندارد. البته که برای درخت‌بودن الزاما نمی‌بایست بین صفحات یک کتاب قرار گرفت؛ اما به‌عنوان تصویر درخت از اینکه هیچ‌برگی از صفحات یک کتاب نیستم، مشوشم می‌کند. گاهی به این فکر می‌کنم که اگر در کتابی جای ندارم و چیزی را نشان نمی­دهم، خوب است به رسم بت‌پرستان و کافران تصویرم به دیوار آویخته شده، مورد ستایش قرارگیرم. البته به‌گوش شیوخ اَرزرومی نرسد، گاهی پنهانی به این موضوع می‌بالم و بعد با شرمندگی وحشت می‌کنم. علت اصلی تنهایی‌ام این است که من هم نمی‌دانم متعلق به کدام داستان هستم. باید که بخشی از داستانی می‌بودم ولی حالا چون برگی ریخته‌شده از آن هستم. برایتان تعریف می‌کنم: «داستان ریزش من از داستانم همچون ریزش برگی از درخت»آقای پاموک عزیز، من هم یک درختم و خیلی تنها. درختی بیرون در ورودی نمایشگاه کتاب، درست جلو در خروجی مترو. شبیه نقاشی همان درختی که تصویرش روی طرح جلد کتابتان است. وقتی خبر حضورتان در نمایشگاه کتاب را شنیدم از خوشحالی برگ‌هایم به لرزش درآمد. اما چه فایده که عمر خوشی‌ها در این آب‌وخاک کوتاه است. آنجا ایستاده بودم و نظاره‌گر دوستداران و خوانندگان کتاب‌هایتان بودم، هرکدام با چندین جلد کتاب در دست با خوشحالی و در کمال خوش‌باوری خندان از جلو من رد می‌شدند، از راه‌های دورونزدیک برای دیدن شما آمده بودند. منتطرتان ماندم و ماندند. اما نیامدید. در «نام من سرخ» از شاه‌تهماسب گفته بودید، از مینیاتور ایرانی و خطاطی و هنر تذهیب. اما حالا که بازمی‌گردید نمی‌دانم کدام‌یک از هنرهایمان در ذهنتان نقش بسته، و نمی‌دانم سر از کدام داستانتان برخواهد آورد. ولی ‌ای‌کاش بی‌تعهدی و بی‌مسولیتی و بی‌نظمی امروز ما را وقتی بر فراز آسمان‌های این سرزمین در پرواز بودید به ابرهای بی‌حاصل سپرده باشید و در کتاب‌هایتان برایمان از ایرانی بنویسید که آرزوی همه ماست. #کتاب_زیبا_بخوانیم #نشر_مشکی @meshkipublication
Telegram Center
Telegram Center
Канал