داشتم فکر میکردم
مهمترین فرد زندگی من پدر منه…
من هرجای این مسیری که انتخاب کردم
پیشیمون شدم،خواستم تمومش کنم…
آرزوی پدرم اومد جلوی چشمم..
بارها خواستم پزشک عمومی بمونم…
انصراف بدم یا هرچی…
یا حتی خواستم برای تخصص ،ی رشته دیگه یی بزنم که برای رزیدنتی از یار دور نشم…
ولی بازم پدرم اومدجلوی چشمم…
پدرم همیشه اولویتش تو زندگیش ما بودیم…
خودش نپوشید،خودش خوب نخورد، که ما بخوریم و بپوشیم…
پشیمونم؟نه!
هرچقدر سخت گذشت و میگذره!
ولی اینا آرزوهای پدرم بود!
به خودم افتخار میکنم و قلبمم ارومه…
امیدوارم زودتر مشکلاتمون حل شه ،چون میدونم خیلی تحت فشاره😔
پ.ن=روز تموم پدرهای آسمونی هم مبارک