او دانشگاه را دوست نداشت و چون به شعر، ادبیات و موسیقی علاقمند بود، سعی کردم او را وادارم که دانشگاه را رها کرده به دنبال رشته های هنری برود.
یک بار به فکر افتاد که یک فیلم کارتون بر اساس داستان های فردوسی که بسیار دوست می داشت، تهیه کند.
این کار برایش دشوار بود.
او راه خود را نمی یافت...
بداندیشی ها، انواع شایعات ، روح او را جریحه دار می کرد.
به ایران عشق می ورزید، عشقی یگانه که در قلبش با مهر به پدر درهم آمیخته بود و این موجب میشد که با شور و هیجان به همه کسانی که از سلطنت پدرش انتقاد میکردند، جواب دهد.
به یاد دارم که این بحث و جدل ها، او را بر می انگیخت و در عین حال موجب خستگی شدیدش میشد.
این کار برای او که در سنین کودکی ایران را ترک کرده و در دوران جوانی به سر میبرد، بسیار دشوار بود، خصوصا که مخاطبینش معمولا از او مسن تر بودند و با تلخی و خشونت بحث می کردند.
لیلا انسانی بود صمیمی، بلندنظر و پرشور .
اندکی قبل از مرگش به پزشک خود گفته بود که از این پس نمی خواهد به سخن کسی جز پدر و برادرش رضا گوش دهد.
من این مطلب را برای رضا تعریف کردم و او از آن پس تمام علاقه و عشق خود را به
لیلا نمایان ساخت و به او اطمینان داد که به زودی تندرستی خود را باز خواهد یافت.
این موضوع خشم
لیلا را برانگیخت.
او معتقد بود رضا ، نمی بایست از مسایل مربوط به بیماری یا ناتوانی های او آگاه شود.
#شاهدخت_لیلا_پهلوی