می خواهم از پهلوی سوم بگویم .امید بخش بزرگی از مردم .در چند بخش خواهم نوشت .نخست یاد آور شوم که من یک پادشاهی خواه هستم .نه سلطنت طلب !! با سلطه دشمنم .چرا که دستان در سرزمین من پادشاهی خواه بود وقتی اسفندیار خواست با دست های بسته اورا نزد شاه ببرد حتی با خواهش .چنین سرود
که گفت ت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند..
فردوسی بزرگ در باره آیین پادشاهی پیش از یورش تازیان چنین سرود
که از ما به او تا همیشه تاریخ درود .زیرا که سراسر خرد و اندیشه و ریشه بود .
هرانکس که بر پادشاه دشمن است
روانش پرستار اهریمن است
دلی که ندارد تن شاه دوست
نباید که باشد ورا مغز و پوست
به اندیشه گر سر بپیچی تو زوی
همانگه بپیچد ز تو بخت روی
چنان دان که آرام گیتیست شاه
چو نیکی کنیم او دهد جایگاه..
در باره یزدگرد شاه جوان هنگام جنگ قادسی فرخ زاد به برادرش در مورد پرستاری و نگهبانی .....از آخرین بازمانده ساسانی چنین پند داد
کزان تخمه نامدار ارجمند نمانده بجز شهریار بلند
چو گیتی بود تنگ بر شهریار
تو گنج و تن و جان گرامی مدار..
آنگاه که کمتر از خاندان خورشید می نوشتند ..ما ستایشگر بودیم و روشنگر..تا امروز ...اما این بدان معنا نیست که اگر کاستی و خطایی را در راهبرد و ...دیدیم ..مانند مسخ شده گان دجال هیچ را تفسیر کنیم !!! آنگاه که گفت اقتصاد مال خر است
و خطر دانشگاه از بام خوشه ای بدتر است..تکبیر مان بلندتر شود ...!!!
چرا این مثال را یاد آور شدم .
از دید ما پادشاه مانند باورمندان به ادیان سامی و تازی معصوم و وارد به همه علوم نیست !!!
او نه قبل از تولد و نه ثانیه ای بعد از تولد سخن گفتن می آغازد!!!
با عفیر به آسمان هفتم سفر نمی کند!!!
حتی شق القمر هم نمی کند !!!
برای همین وقتی از شاملوی چپ سوز دشمن میهن به نیکی یاد کرد ما هم یاد آور شدیم و هم نقد ..نمودیم
برای همین از شورای ملی تا شورای گزار و فرشگرد و ...مائده هژبری...و ...انجا که گمان کنیم کاستی هست یاد آور می شویم ...
اما چون مهر میهن دارد
و پیشینه دو پادشاه ایران ساز ..و خاندان خورشید..جاوید نگهبان شکوه ابان و جمشید..اورا می ستائیم..و در شاهراه شکوه ابان با او همراهیم
از دید من فرزند دهگان ..انجمن کننده ای گمنام از(( پیک همسان)) پادشاه نه مورخ هست نه فیلسوف نه شیمی دان نه فیزیک دان ...و ..و نه او یک مدیر هست ..که باید جامعه را بسوی جمشید جاوید و شکوه ابان و روشنای خورشید و فردای روشن سپید رهمنون سازد
و به تاریکی بتازد ..
این هرگز میسر نمی شود مگر با همراهی مهستان و بزرگمهر ان و فرهیخته گان و کار آزموده گان ..و همراهی مهستان و خردمندان ....
در باور سرزمینی ام ...این گونه به ما آموختند
به نزد من آنکس نکو خواه توست
که گوید فلان چاه در راه توست ...یا
آیینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست...
یا : توانا بود هرکه دانا بود
دانایی آموزگار و آموزنده می خواهد ..و کار آزموده
چه در قالب خرد جمعی چه فردی دانش را به دیگر نسل ها. و ..می آموزند
برخی گمان می کنند پادشاهی خواهی یعنی اینکه شما اگر کاستی و کژی را دیدی یا گمان کردی..باید سکوت کنی!!!
شاید آنان پادشاهی خواهی را، با رابطه مقلد و مجتهد !!!! اشتباه گرفتند!!!
دنبال طوطیان تقلید گر هستند!!! کسی فتوای بدهد و امتی اطاعت کنند!!!!
نه نه ..در سرزمین زرتشت کهن و کورش بزرگ ...بارها و بارها مهستان شاه را برگزید و یا بر کنار کرد ..امروز اما
که این خانه از پادشاهی تهیست
نه هنگام پیروزی و فرهیست..امید مردم برای گذر از کویر وحشت و دهشت ..و عبور به سلامت از آن.. پهلوی است....و پی دیگری فرصت سوزی و یا کند نمودن رقص پیروزی ما همچنان که فریدون شاه را می ستائیم و هنگامه نبرد با ضحاک را می ازماییم. فریدونیان نیز خویش تو
چو کارت شود؛سخت پیش تواند ..با دشمن نیز مرزبندی داریم ..
بدان بی بها نا سزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست..دوستان را باید شناخت و کاردشمنان را ساخت ، ایا این وظیفه پادشاهست؟؟؟ یا کار شناسایی را سربازان کار آزموده باید انجام دهند!!
یکی کار ورز و یکی گرز دار
سزاوار هر کس پدید است کار!!! این یعنی تقسیم کار تا بر آوردن دمار از خلیفه دده و بده روزگار ..چرا ؟ که :
چو این کار آن جوید آن کار این
پر آشوب گردد سراسر زمین!!! . ..پس بیایید دست در دست به همراهی فرزندان .راهبران و رهبران میهن پرست در مهستان ترین نشست از این کویر وحشت به سلامت عبور کنیم و خانه هامان را بسوی نور ..
که گر دو برادر نهند پشت پشت
تن کوه را سنگ ماند به مشت...
جاوید ایران بر افراشته باد درفش کاویان
جاوید باد خاندان خورشید نگهبان شکوه ابان و جمشید...تا بعد خرد یارتان باد