Смотреть в Telegram
به تعبیر صفای اصفهانی، امیر آفتاب شب بود: ما صوفیان صفا از روز در تعبیم خورشید اختر روز ما آفتاب شبیم آن آتش تابناک که با غروب هر آفتاب در خانه‌ی امیر طلوع می‌کرد در سحرگاه روز نوزدهم مهرماه در فاصله‌ی صبح نخستین و بامداد راستین، واپسین دم در نخستین نفس نسیم صبحگاهی بست و به طایران عالم بالا پیوست. محمد بن علی رفاء در واقعه‌ی سنایی نوشته است: «و حال سنایی آن بود که در تب بود روز یکشنبه، چون نماز شام بگزارد آخرترین سخنی که بگفت این بود: «کرم تو حکم من بس» و خالی کرد». و حال امیر آن بود که سحرگاه روز پنجشنبه چون در خون خود نگریست از سر درد گریست و چون گفتندش خون، ندای «ارجعی» را ازین رایحه‌ی جان‌پیوندِ معشوقِ دیرین و شیرین خود، صائبِ سحرآفرین، شنید که: بوی گل و باد سحری بر سر راهند گر می‌روی از خود به ازین قافله‌ای نیست و آخرتر سخنی که بگفت این بود: «اِنّا لله و اِنّا اِلیه راجعون» یادش خوش، رحمت بی‌کران الهی بر او باد. این قصیده‌ای است که به جای رثای استاد فقید خود، امیری فیروزکوهی، خوانده‌ام با تصرفی و تغییری و افزودی و کاستی. #نثر_مصفا استادان امیری و مصفا در آرامگاه صائب @mazahermosaffa
Telegram Center
Telegram Center
Канал