روز سه شنبه بعد از ظهر بود که به ناگاه ابرهای خاکستری از سراسر آسمان، بر فراز کابل گرد آمدند. همهی صداها فروکش کرده بود و فقط غرش ابرها بود و صدای بادی خشک که میوزید و خود را به درها و دیوارهای شهر میکوبید و بر سر درختان بینوا فریاد میکشید و گردوخاک را به این سو و آن سو میپراکند.
بعد از دقایقی قطرات درشت باران از آسمان فرود آمد. ابتدا چند قطره بارید اما در ظرف چند ثانیه چنان شدت گرفت که ناله و فریاد ناودانها بلند شد و آب بود که به سوی باغچه فوران میکرد. باران بیوقفه داشت شیشهی پنجرهی را میشست و منظرهی بیرون دیگر مات و محو به نظر میرسید، فقط همینقدر دیده میشد که باد و باران درختان بیدفاع باغچه را زیر تازیانه و مشت و لگد خود گرفته بودند. صدای جیغ و فریاد و هیاهو و غرش از بیرون به گوش میرسید و نوری کدر و خاکستری اتاق را فراگرفته بود و در میان هیمنهی طوفان به دل آدم هول میانداخت.
بعد از دقایقی طوفان فروکش کرد. ابرهای خاکستری راه خود را کشیدند و رفتند و باد و باران هم دست از سر درختان برداشتند. همه چیز شفافتر به نظر میرسید و درختان انگار نفسنفس میزدند. از همه جا آب میچکید، ناودانها از خروش افتاده بودند. تنهی درختان در آب فرو رفته بود و آب از سر ریحانها گذشته بود. از گرمای چند دقیقهی قبل دیگر خبری نبود و نسیمی خنک که بوی بادهای پاییزی را میداد، شاخهها و برگهای خیس درختان را تکان تکان میداد. سطح زمین پر از برگ درخت بود و سیبهای نارس کرمخورده و شکوفههای سرخ انار.
فردای آن روز بود که خاله گفت در سرخ آباد*، سیل خانهی فامیلشان را خراب کرده. و در سرپل سیل چند نفر را برده و تمام جرها پرآب شده و آب چَتَل و کثیفشان به داخل خانههای پایین دست رفته.
امروز که رفته بودیم مراسم سالگرد پدر لیلا، زنهایی که لباسهای محفلیشان را به بر و شالهای گاجشان را به سر کرده بودند، بعد از سلام و احوال پرسی از یکدیگر میپرسیدند: «چی کردید با سیل و بارش؟» در جواب، برخی خدا را شکر کردند که فقط حویلی (حیاط)شان پر آب شد و آسیب دیگری به خانه و زندگیشان نرسید و برخی دیگر نالیدند که فرشهای تهکوی (زیرزمین)شان تر شد و ... .
لیلا در آن لباس بلند پرزرق و برقش زیباتر شده بود و چالاکتر. بالا و پایین میرفت و با همان لهجهی غلیظ و با اعتماد به نفس کابلی با میهمانان خوش و بش میکرد. غیر از من کسی سیاه نپوشیده بود و زنان آرایش کرده بودند و در حالی که گردنبندهای طلای بیست و چند عیارشان با آن پلاکها و گلهای درشت و برجسته و زنجیرههای کلفت تا روی دامنشان آویزان شده بود و آویز گوشوارههایشان از زیر شال گاجشان به این سو و آن سو تکان میخورد، با وقار تمام به پشتیها تکیه دادهبودند و چای سبز را در پیاله (استکان)های دستهدار مینوشیدند.
چتریها و طرهی بلند موهای بافتهی دختران جوان از زیر شال نازک و رنگینشان بیرون افتاده بود و در شلوار بگ جین و تیشرتهای مارک گوچی و دولچه و گابانا سرشان را در گوشیهایشان فرو برده بودند و هر از گاه لبهای رژزدهشان به خنده گشوده میشد و خط چشمشان چین میافتاد.
برای چاشت قابلی پلو آوردند. ابتدا آبدست** گرفتند و بعد برای هر دو نفر یک دیس پلوی مخلوط با هویچ و کشمش و در ظرفی دیگر خورشت گوشت گوسفند به اضافهی خلالهای کچالوی (سیب زمینی) سرخ شده و در کنارش خوراک اسفناج و در کنارش نانی به نازکی و سفیدی نان لواش و بعد پیالههای چای سبز به جای آب سرد و سیب و کیله (موز) برای میوه و بشقاب ترکاری (سبزی) بادرنگ (خیار) و لیمو. قاشق و چنگالی نبود و زنان با انگشتان طلانشان و دختران با سرپنجههای لاکزده شروع کردند به لقمه گرفتن.
افغانستان کشور طوفانخیزی است اما طوفانها با تمام هیبت و قدرتشان میآیند و میروند و در ورای این طوفانها و تلاطمها دلخوشیهایی است، آرزوها و آدابدانیها و مردمداریها و زندگیهایی که مثل پولکهای پیراهنهای محفلی بر تن زنان در دل ظلمت برق برق میزند و دل میبرد.
*سرخ آباد، محلی است تقریبا در حاشیهی کابل، در سراشیبی کوهها و تپهها. بالاتر از کوچههای خاکی و قدیمی و تودرتو و بینقشهی شهرک مهدیه.
**در افغانستان در میهمانیها غالبا قبل از پهن کردن سفره، میزبان آبریز و تشتی میآورد و یکی یکی جلوی میهمانان میگذارد و آب بر روی دستشان میریزد تا دستهایشان را قبل از خوردن غذا بشویند. در افغانستان هنوز مردم بیشتر تمایل دارند با دست غذا بخورند و خوردن با دست را مزهدارتر میدانند.
#از_طوفان_های_کابل
#از_زیستن__در_هوای_کابل