#صبح را ... از سرزمین جهانم در زرورق #آفتاب می پیچم و لابلای نیلوفر ونسیم هدیه میکنم به سرزمین چشمهای #تُ بیدار شو و با عشق هدیه ام را بپذیر آرام بازش کن و بگذار لب طاقچه #دلت...
#جمعه در ڪنار #تو سبزترین غزلی است ڪه فقط #عشق می تراود وشبنمِ #چشمهای تو لبریز از احساس میڪند مرا جمعه،#دلم یڪ تو میخواهد تا ابر عاشقانه هایت را ببارانم وعاشقی را #زندگی ڪنم
ظهر که میشود قهوه ی تلخ مینوشم و چشمانم را به افقِ دیدگانت کوک میکنم تا شعرهایم به هوای تو پَر بکشد و بارانِ نگاهت کامِ دلتنگی هایم را لمس و گلدان تنهایی ام را آبیاری کند
عصر زمستان جان میدهد مثل قدیمها کنار شومینه چایی دم کنیم و با یک موسیقی ناب از بنان... چمدان عشق را در اتاق خلوت باز کنیم تا کام زندگی شیرین شود چه دلچسب است عطر احساس با سیمای نازنینت