Смотреть в Telegram
#شعری_که_چشم_او_خواند دست از سرم بدار _منوچهر!_ و بعد از این، با من دگر «حکایت مهر و وفا» مگوی! گر می‌گدازدت غم هستی گداز من، برعکس من غم تو ندارم به هیچ روی! شعر تو آتش است، ولی قلب سرد من، گرمی نمی‌پذیرد، با هیچ آتشی! تا چند می‌نشینی و خوش با خیال من، بر روی آب نقشه‌ی آینده می‌کشی؟! تا کی مرا به یاری مرغ خیال خویش، در اوج آسمان‌ها پرواز می‌دهی؟ با آنکه خود به تارک مه می‌نشانی‌ام، بازم، ز مهر، نسبت اعجاز می‌دهی!؟ تا چند گرد صورت «مهتاب‌رنگ» من با شعر خویش «هاله‌ی مرموز» می‌کشی یا در هوای یک «نگه راز گوی» من، هر دم ز سینه «آه جگرسوز» می‌کشی؟! تا چند دیدگان جمال آفرین تو، می‌بیندم، چو ماه، همه «جذبه و جمال» اینست عیب کار که من بر خلاف تو دورم بسی ز عالم پهناور خیال!! دست از سرم بدار منوچهر! و بعد از این! با من دگر حکایت مهر و وفا مگوی! من اهل شعر و نغمه و احساس نیستم، بر کن دگر دل از من و اهل دلی بجوی! #منوچهر_نیستانی #چاپ_نشده_ها @manouchehr_neyestani
Telegram Center
Telegram Center
Канал