اکولوژی خوبه. درمورد تمامی اجزای طبیعت بخونی و تعامل بینشون رو درک کنی. هیچ نتیجه سریع و هیجانی هم قرار نیست به دست بیاری. یک گوشه زنبورها، یک گوشه علفهای وحشی، گاهی باران، بیشتر خاک و انسانی که نقش خرابکار رو ایفا میکنه. بعد میشینی از یک گوشه تمام فاکتورها رو دونه به دونه بررسی میکنی. یک حقیقت علمی رو از دل تمامی این موجودات زنده و غیر زنده بیرون میکشی و میتونی تمام عمرت بهش افتخار کنی. اکولوژی خوبه.
بچهها یک عده هروقت عکس خودم رو میذارم دستهای از کانال لفت میدن. قشنگ معلومه انتظاراتشون برآورده نشده و توی دلشون با یک «عجب زشتیه این» کانال رو ترک میکنند :))))
دیروز کارفرما گفت: مهندس جان چهره مطمئنی داری. حرف که میزنی من به راحتی آبخوردنی متقاعد میشم و حرفت رو باور میکنم. میگه جوری از درختها و طبیعت حرف میزنی انگار با تمامشون خویشاوندی. چطوریه که هرچیزی میپرسم با عدد و رقم سریع جواب میدی؟ از کجا میدونی فلان درخت به پنج ساعت آفتاب صبح نیاز داره اما آفتاب ظهر رو نمیپسنده؟ یا وقتی گفتم این درخت رو دربیار یکی دیگه جاش بکار بدون فکر گفتی اگر صبر کنید همین رو درست میکنیم؟ اینارو که میگفت یادم نیومد چهموقع اینارو فهمیدم و چطوری همشون توی ذهنم مونده اما یاد حرف اوستا افتادم و براش نقل به مضمون کردم. بیستویک ساله بودم که اوستا گفت: «مجیدمهندس اگر برای طبیعت و درختها روح قائل بشی تو باغبون موفقی میشی.»
دارم فکر میکنم اگه مامانم برادر داشت و از وقتی بدنیا اومدم دایی داشتم هم مثل داییمجید نمیشد برام. آدمها شاید واقعا فکر میکنن شوخی میکنم ولی این بشر به شکل واقعی و عجیبی داییمه و همونقدر دوستش دارم و برام عزیز و محترمه :)))