میخواهم به پیری برسم
میخواهم چون نور شمع، لرزان
تاریکی را از زیبایی تو کنار بزنم
در آوار استخوان و گوشت
فکر تو
گل سرخ کوچکیست
که از گوشهی جیب کت سر میزند
کیسههای آذوقه که خالی شوند
فکر تو
زمین و داس و گندم است
کاغذ و مداد و کلمه است
وقتی واقعیت
از رویا خالیست
فکر تو چراغی در شب برفی
که از دور پیداست
از دفتر شعر صدای زنگوله در گردن باد
سیاوش قربانیپور