🇮🇷مکتب‌مهدوی🇾🇪🇵🇸

#جامانده
Канал
Логотип телеграм канала 🇮🇷مکتب‌مهدوی🇾🇪🇵🇸
@maktabmahdavyПродвигать
235
подписчиков
2,25 тыс.
фото
1,63 тыс.
видео
352
ссылки
مکتب‌مهدوی ارسال‌مطالب مهدوی در وصف‌مولامون اقامون امام زمان (عج) حدیث ونقل قولهای ظهور 📝 عرض ارادت صبح شب خدمت حضرت پدر✋ دعاهای مخصوص ظهور سلامتی مولا🤲 با حضور سبزتون سرافرازمون کنید https://t.me/+S6D1Ud6U8VhmMWU0
#دلنوشته_رمضان

❄️
#سحر_آخر ... ❄️

تمام شد......دلبر رعناقد من.....
تمام شد..... سفره کرامتی،  که شاه و گدا را در کنار هم، مهمان کرده بودی...
همان سفره ای که کنارش ... گداترها...برايت عزيزتر بوده اند.....


❄️تمام شد....
همه ثانیه های خیسی... که تو را يكجا به آغوش من، هدیه می کردند....

❄️تمام شد.....
تمام جرعه های آبی... که لحظه های افطار، هستی حسین را بر لبانمان زنده می کردند...
همه زمزمه های...اللهم لک صمنا ... بهمراه یک قطره اشک....و السلام علیک یا اباعبدالله.... 

❄️وااای دلبرم... 
قلبم... از لرزيدن.. دست برنمي دارد... 
بهانه هایش... غم انگیزتر شده...
اشک هایش...داغ تر شده...
چه کنم،  اگر رمضان دگر....را نبینم.. 
دستانم... هنوز خالی اند.....
و قلبم...هنوز بیمار... 

❄️من هنوز.... به اجابت نرسیده ام...
من هنوز...یوسفم را ندیده ام...
من هنوز...یک نماز عید را...به امامت او، اقامه نکرده ام....

❄️تمام شد.... دلبرم... 
و چشمان ما همچنان، براه مانده است... 
چشم براه روزی که... با نوای حیدری آخرین دردانه مادر، بخوانیم.... ؛؛
اللهم اهل الکبریا و العظمه... 
و اهل الجود و الجبروت... 
و اهل العفو و الرحمه....


یا اهل التقوی....
آخرین سحر....و اولین و آخرین دعا...؛
ما را به یک اشاره ظهورش... اجابت کن..


#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
بحق الحجه

عبد گنهکار
#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
#دلنوشته_رمضان

🖇 سحر.... نوزدهم😔.....

برای رفتن... چقدر بی تابی....؟
از لحظه ای که سیاهی، یقه آسمان را گرفته است ...چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟؟
منتظر کدام اشاره ای....بابا؟

دل دل میکنم...بی خیال رفتن شوی...
با رفتن تو...فقط زینب...نیست..که زمین می خورد....
تمام فرزندان تو... تا قیامت، به خاک می افتند....

نرو ...بابا
درد نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند...
وقار حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است ..
تو می روی....و تمام چشم مرا...با خودت میبری....
تو میروی ، تا با یک ضربه...رستگار شوی...
اما من با همان یک ضربه...به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم....

نرو ...بابا...
تکرار هر رمضان ... تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است...که راه نفس های مرا ، مسدود می کند....
همان قدم هايي...که سنگ و کلوخ خیابان نیز... از رفتنش...به درد آمده اند..

بابا...
هنوز هم ، درد امشب زینب... چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد ...
من یقین دارم ...؛
تا لحظه دیدارت...هیییچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد...

تمام راز زمین ... تویی بابا....
و خداوند....لیلةالقدرش را نیز...با تو هماهنگ کرده است ...
و این....
شرافتیست ... که هزااار سال است، جان مرا در تحمل این درد... تسکین داده است...

می روی.... چاره ای نیست...جان دلم !!!
اما به جان بی نظیرت قسم...؛
من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم...
و به اتصال تو...، راه آسمان را ، طی می کنم.....

دستان خالی مرا....
تا آخر بازار دنیا....رها مکن....
شلوغی اش.....مرا نااابود خواهد کرد !!!

#جامانده
التماس دعای فرج و شهادت در لیالی قدر
سید پیمان موسوی طباطبایی
#دلنوشته_رمضان

#روز‌پانزدهم

و..... وعده دیدار رسید....

❄️سلام مادر....
برای عرض تبریک آمده ام....
قدم نو رسیده ات... مبارک....

همه این رورها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو... لنگ لنگان، تا پانزدهمین روز، کشانده ام....

چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود....
و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن در خانه ات....

هلال رمضان... به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود....
ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟؟

صدای نوزدات... خواب را از چشمان مان ربوده است...
نوازش های تو بر قنداقه مجتبی... قند در دلمان، آب می کند....
کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر
دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند...

آغوشت... مامن بی همتای دربدری های من است...
کاش، ... لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی....
و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام...مادر

پشت قنوت امروزت، گرم است به آغوش تو .... 
من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد روز پانزدهم، شده ام...
آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نفس تو را ، به یک جرعه سر بکشم...

مادر....
چون دردانه ات....مرا نیز...بوسه باران می کنی؟؟؟....

#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
#دلنوشته_رمضان

سحر نهم .....

ساعت ها خواب نمی مانند...
این منم، که عمريست، در خواب_زیستن را، تجربه میکنم...

❄️ساعت ها، خواب نمی مانند... 
هر سحر، دور چشمان تو می گردند...
و در جذبه مهربانی ات، چونان ذره ای فنا شده ، گم می شوند... 

خواب مانده،  منم که هر رمضان، بوسه بارانم می کنی... و باز...چونان آهوی رمیده ای، از آغوشت، می گریزم....

❄️نهمین سحر است...که آرام،  پلکهایم را باز میکنی...
و خودت اولین لبخندی میشوی، که چشمان تارم، می بیند و به شوق می آید....

❄️راستی...
من مانده ام!!!
تو بنده دیگری، جز من نداری، که حتی یک نگاه هم، رهايم نمی کنی؟؟
و... من....
چنان فراموشت می کنم، که گویی هزار دلبر عاشق پیشه،  جز تو، احاطه ام، کرده است....

مرا ببخش... دلبر همه چیییز تمام...
سجاده ام...بوی عطر گرفته است...
عطر "مغفرت" تو را....
نهمین سحر را به نام "مغفرتت"...  می گشایم...
و نام تو را... چنان جرعه جرعه، سر می کشم...که نور چشمانت، تمام لجن های قلبم را، به چشم برهم زدنی.. تار و مار کند...
قنوت من...و نام نامی تو.....؛
یا غفار.....یا غفار... یا غفار.....

اللهم اغفر لی الذنوب التی...

#جامانده
سید پیمان موسوی طباطبایی
#دلنوشته_رمضان


دلبر که تو باشی... جرات بیراهه رفتن، چقدر آسان است...
آنقدر مهربان و دلواپس، به انتظار برگشتنم می نشینی..که گویی جز من، بنده دیگری نداری...

مهربانیت... چنان مرا فراگرفته است، که دیگر... از زنگار بی انتهای دلم، نمی ترسم...
تو...همان "جابر العظم الکثیری"... که تمام شکستگی های روح مرا، به ناز یک اشاره ات...جبران می کنی...

مهمانی ات.... سر و روی سپید، می خواهد..
و...من...سیه چرده ترین، مهمان، خوان ضیافت توام...
اما....؛
با همه سیه دلی ام... پشتم چنان به آغوش مهربان تو گررررم است که... از خودم، نمی هراسم...
یقین دارم...که یک نگاه تو...عالمی را زیر و رو می کند...
چه رسد به روح کوچک و فقیر من!!

هشتمین بزم مستانه مان هم رسید...دلبرم
و من چنان، از برق چشمانت، به رقص آمده ام...که برای ادراک دوباره لذتش... هزار تشنگی دیگر را، به جان می خرم....

حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام...؛
سجاده ام...منتظر قدوم توست....
قنوت می گیرم... در هشتمین ملاقات شاه و گدا....
به امید جرعه ای دیگر...
پیمانه ام را، بالا آورده ام.....
کمی ع ش ق... برایم می ریزی...خداااا ؟

#جامانده

سید پیمان موسوی طباطبایی
🇮🇷مکتب‌مهدوی🇾🇪🇵🇸
🌹 Sticker
از لحاظ‌ روحی‌ نیاز دارم‌
#امام‌_حسین‌(ع‌) صدام‌ کنه‌
بگه‌ پاشو بیـا
#کربلا ببینم‌
باز با خودت‌ چیکار کردی:)

#جامانده_از_اربعینم😭
#دلنوشته_رمضان

سحر.... نوزدهم😔.....

برای رفتن... چقدر بی تابی....؟
از لحظه ای که سیاهی، یقه آسمان را گرفته است ...چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟؟
منتظر کدام اشاره ای....بابا؟

❄️دل دل میکنم...بی خیال رفتن شوی...
با رفتن تو...فقط زینب...نیست..که زمین می خورد....
تمام فرزندان تو... تا قیامت، به خاک می افتند....

❄️نرو ...بابا
درد نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند...
وقار حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است ..
تو می روی....و تمام چشم مرا...با خودت میبری....
تو میروی ، تا با یک ضربه...رستگار شوی...
اما من با همان یک ضربه...به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم....

❄️نرو ...بابا...
تکرار هر رمضان ... تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است...که راه نفس های مرا ، مسدود می کند....
همان قدم هايي...که سنگ و کلوخ خیابان نیز... از رفتنش...به درد آمده اند..

بابا...
هنوز هم ، درد امشب زینب... چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد ...
من یقین دارم ...؛
تا لحظه دیدارت...هیییچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد...

تمام راز زمین ... تویی بابا....
و خداوند....لیلةالقدرش را نیز...با تو هماهنگ کرده است ...
و این....
شرافتیست ... که هزااار سال است، جان مرا در تحمل این درد... تسکین داده است...

❄️می روی.... چاره ای نیست...جان دلم !!!
اما به جان بی نظیرت قسم...؛
من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم...
و به اتصال تو...، راه آسمان را ، طی می کنم.....

❄️دستان خالی مرا....
تا آخر بازار دنیا....رها مکن....
شلوغی اش.....مرا نااابود خواهد کرد !!!

#جامانده
التماس دعای فرج 🤲🏻