Смотреть в Telegram
Forwarded from ⚛️کانال_ادبیات_معاصر_ایران (soofia Ahankoob)
خاک از نقوش اساطیری‌ات بر خاکسترم بپاش مادر! دیری‌ست مرده‌ام؛ پروانه در آسمانم به دامن بگیر بال از مشام نور گشودن است وقتی تاریکی از پشت تیغ می‌زند، اندامِ کوچه‌هاست که بچه می‌اندازد به جوب خاکسترم را به دامن بگیر مادر! من در هوای ابر را با ما سر رفاقت نبوده است پاشیده‌ام به دیواری‌ات آجر به خشت خام ریختیم. این خانه‌ها چرا چرا چرا چراغ ندارند؟! وقتی که وحشت‌ام، ویرانِ آتش‌ام خاکستر از زباله‌ی اندام‌ام؛ مادر، نبوده‌ای که ببینی چگونه‌ام! بهلولی‌ام، طناب بیاور دارم خودم را، از سقفِ بهشت‌ات وقتی معلق است جان‌ها معلق‌اند دیوانه نیز پر می‌کشد روزی؛ خاک از نقوش اساطیری‌ات بر خاکسترم بپاش مادر! گفتند: حدش زنید که این ملولِ سگیده بر بستر، هنوزش نشاشیده از ابر، تر نیست جای بچه لولو خزیده بر خانِ نعمتش به چپاول، حدش زنید؛ حدش زدن است با میله _پرچم است فراز غلتانِ در موج موج موجِ گیسوانِ از شب رهیده مادر است، _تهمینه یا رودابه؟! دست بردارد و هذیان بریزد به جانِ شهر که خونِ بچه پلنگان هنوز از هنوزش جاری‌ست. پیمانه را بیار مادر جان، به جانِ شهرت نمک بریز زخمِ چکیده‌ست بر نمدِ خاک خون که رسوب کرده بر پیشانی‌اش دریای آتش است! چوب از عصا به دریا زدنت موسا پس شکافتنت کو؟! تا وارهیم از آنان که رنج را بر ما مقدر کردند رنج است که باریدنش گرفته رنج است که بیشمارش مرده‌اند و باز می‌میرند و باز می‌میرانند؛ موسا کدام رگ را به سرنگ دادی؟ تزریقِ سگ است در وریدِ جانمان!؟ هان! واق‌واقمان گرفته بود... استخوان به تیغ دردمان گرفته بود _نمازمان گرفته بود؟! نه! کمر به قتلمان گرفته بود آن که کبریایی‌اش، نسوجِ نیلگونی‌اش، بلی بلی؛ _بلی؟! هان! همان که از سکوت ما به رعشه در فتاده است؛ _عجب! لال باش، لال‌ها کلاغ‌شان پریدن است؛ کلاغ پر _بپر پریده‌ایم از بام تا شام و زباله‌ها را شهر کرده‌ایم، شهر را زباله! شهید را کوچه و کوچه را شهید خیابان را گلوله و گلوله را خیابان مادر را پیمانه به خون بچه پلنگانش؛ بگو مادر بیاورند بر جنازه‌ها درخت بخواند، این خاک از ریشه پر است، بگو آب بکارند، حرف‌ها در پیمانه بریز مادر! ان‌یکادی که خواندی بر جنازه خشک شد دیدی به کارمان نیامد؟! دیدی؟! کلاغ‌ها پَر شدند! باران یازیدن گرفت و خون‌ها پارگی‌شان را بر رگ‌هامان تیغ شدند دیدی، هذیان بر جراحتمان دوختند! این شهر از خیابان‌هاش تر است، رودابه و تهمینه نمی‌شناسد. تاریخ را بر گرده‌ات بگردان شیر از پستان‌هات چکیدن گرفته جانت را بیار مادر! دهان به مکیدنِ رنج است مستتر پس بوسه بزن بر بهلولی‌مان که وقت دیوانگی‌اش خوش است؛ من از خاموشی‌ات در غشای غضروفی گوش وقتی پروانه می‌شدم دامنت، دارد چه کار می‌کند با من دو بال لاغر دارد فرار می‌کند از من، فواره‌ام؛ وقتی معلق است آب از تنم به شیر از لوله‌های داغِ دماغ‌ام انگار قرمز است فواره‌‌ام یعنی که ماغ می‌کشم، بر سطح صورتت؛ ویرانی‌ام ببین. این‌جا درست همین‌جا که ایستاده‌ام، درخت‌ها ایستاده‌اند ، رفتارِ طناب را بر گردن شهر دیده‌‌اند، پرنده‌ها را در اجتماع مسکوتِ باد پریده‌اند، و کلاغ‌ها را به تحصن باغ آویخته‌اند؛ رنجوری‌مان در حاشیه نمی‌گنجد مادر! شب این‌جا تحشیه‌ای‌ست تاریک در اختناق خیابان‌ها؛ با ما که می‌شکند با ما که درد را اندازه بگیر ماتِ چشم‌ها را، حلقه‌های تنگ،حدقه‌های گشاد، شلوارهای خیس،سوسک‌های لاغر اعداد هم تمام می‌شوند روزی! این خانه‌ها چرا چرا چرا چراغ ندارند؟! #سمیه_جلالی ⬜️◻️◽️▫️▫️▫️◽️◻️⬜️ کانال_ادبیات_معاصر_ایران @Adabiyat_Moaser_IRAN https://t.center/Adabiyat_Moaser_IRAN
Telegram Center
Telegram Center
Канал