خبر تازهای ندارم فقط چند صباحِ پيشتر دو سه سايه که از کوچهی پائين میگذشتند روسریهای رنگين بسياری با خود آورده بودند ساز و دُهل میزدند اما کسی مرا نمیشناخت.
ادامه دار میشوی در من ! در شعر، در آهنگهای هر شب ... ادامه دار میشوی در هزار خیابان ، هزار کافه ، هزار عکس یک شهر دارد تو را ادامه میدهد و تو به خیالت رفته ای ...