كمرت لنگرگاه ، و برآمدگي ها مرزهايي سبزه بر فراز ديده اند
دو پيكر تراشيده شده با سوزش جرقه
و همه ي مرزهاي خواهش روي ناف اند
شهوت ها
بيشتر از انديشه اند
و كوچك تر و تنگ تر از آن، فكر است
اين بدن
كه مرده در آن زنده مي شود
انقلاب زنده مي شود و انكار نيز
لال مي گويد:آواز خواندم
برايش رشد مي كند ، عدد مي رويد
و زمين مي چرخد
بخواب، بازويم هم اكنون زاده شده
و قلبم مانند كودك فرياد مي زند
بخواب، باد تو را در بر مي گيرد
مي وزد، آرام مي گيرد، مي آيد، مي گذرد
به چشم برهم زدني
بخواب در درون من ، آتشي است كه مي گزد
تو هستي من، تو نمايه اي
اي همه ي زندگي ام اي آگاهي بخش هستي ام
كه نبود عميق خود را دريافته
اي خورشيدي كه ترديدش را خفه كرده و مي سوزاند
اي ناشناخته ي من، بخواب، اينك وعده ي حركت من
به سوي خداوند گم شده است
وقت رسيدن است.
از كتاب
#برگ_هايي_در_باد اثر
#آدونيس #علي_احمد_سعيد مترجم:
#محبوبه_افشاري از
#نشر_نيماژ@nashrnimaj