*إذا ضاق صدري وخفت العدا
تمثلت بيتا بحالي يليق،
وقتی سینه ام تنگ میشود و از دشمنان میترسم،
تمثل میجویم به بیتی که سزاوار حال من است.
«عبدالقاهر تمیمی»
****
این همان ملتی است که صورتش را فرش سمهایت میکند، و این کشوری است ترسوتر از یک
پَر و خوارتر از آستانهی
در.
چهکسی ما را گنجشک یا درخت، میبیند، چهکسی الفبای
هوا را به ما میآموزد؟ بهتنهایی بر سر چهارراهها به انتظاریم؛
شن، منارههای ما را محو میکند و خورشید نابود میشود
در خطوط دستهامان متلاشی میشود.
آه ای سرزمین من، ای پوست آفتابپرست، عطر تو
کائوچوییست که میسوزد، سپیدهات خفاشی است که مویه
میکند، تنها فاجعه زاده میشود، و حلزون است که شیر
میدهد.
او سرور توست ای کنیز. قهوهی عدن برایش بیاور،
تختش را آماده کن.
من مرد تبعید هستم ـ دور از پنجره میلرزم، و خردههای
این شعر را مینویسم.
در چشمانم اشک رُتیل است،
در حنجرهام فلوت مرگ ..
به یکی پَر قلبم را تاج میبندم و
باد را به همسری برمیگزینم و
در راهم نقشههای تکهتکهشده و رعد است.
نه روز مرا میشناسد نه شب، با رنگ فراموشی جای پاهایم
را بر خاک، میگذارم تا برویند.
سلام ای بدن نرم، ای زندگی من،
بسوز ای تن من،
ای رؤیای افسرده، ای کبوتر جدایی!
#ادونیس #برگهایی_در_باد #برگردان_محبوبه_افشاری #نشر_نیماژ@mahbube_afshar