نیکل خندید و نفس زنان افتاد روی چمن ها
کلی قاصدک بر روی هوا پخش شد
چمن هایی که بهشون آفتاب میتابید و بر روی آن ها شبنم های کوچکی بود
صدای پرنده و پروانه های رنگی
نیکل کش و قوصی به خودش داد : وای اینقدر دوست دارم روی چمن ها غلت بخورم ^^
راکی: تو بغل من چی؟ ^^
نیکل: *پاشیدن خون دماغ
#نیکل
#راکی
#شیپ