🔺 خاطرات کرونایی
🔺🔰 نسل چهارم انقلاب؛ به روایت داوود پیرنداخ
ایستادم و از دور نگاه کردم. هشت یا نه نفر
#نوجوان کنار خیابان ایستاده بودند. همه هم یکجور لباس پوشیده بودند. لباسهای خاکیرنگ، سربندهای سرخ و پلاکهای طلائیرنگ با حلقهای سرخ در وسطش که روی سینههاشان افتاده بود و از دور برق میزد. بیشتر به هنگامهی اعزام نیروها در دفاع مقدس شبیه بود!
به رسم رزمندگان در یک ستون ایستاده بودند و سربند میبستند. جلوتر رفتم. چند بنر از ایستگاه اتوبوس آویزان بود.
ایستگاه ضدعفونی وسایل نقلیه
خادمین شهدا استان لرستان
دو بنر هم بود از تصاویر شهدای استان.
نزدیک شدم و سلام دادم. مسئول گروه یک طلبه جوان بود به نام علی. جوانی آرام و متین.
گفتم: «کار برای خدا که این همه بنر زدن نمیخواد.»
گفت: «بله، این بنرها رو هم برای اینکه یاد
#شهدا زنده بمونه، زدیم.»
بچههای خادم الشهدا بودند.
گفت: «امسال بخاطر کرونا راهیان نور تعطیل شد. خواستیم از قافله جا نمونیم.»
با این حرفش به یاد آن بچههایی افتادم که هرطور شده خودشان را به جبهههای جنگ میرساندند تا مبادا از قافله جا بمانند.
ماشینها را به کنار خیابان هدایت و بعد ضدعفونی میکردند.
یکی از خادمها توجهام را جلب کرد. یک سمپاش خیلی کوچک دستش بود. تعجب کردم که با وجود این سمپاشهای بزرگ چه احتیاجی به این سمپاش کوچک هست؟!
علتش را پرسیدم، جوابش برایم جالب بود.
گفت: «من گلاب میپاشم توی ماشینها که بوی مواد ضدعفونی مردم رو اذیت نکنه.»
دیگر آفتاب داشت غروب میکرد و من تازه فهمیدم چند ساعت کنار این بچهها بودهام و صفا و سادگیشان گذر زمان را برایم بیمعنی کرده بود.
همان حس و حالی که بین رزمندهها میشد دید، بین خادمینالشهدا هم وجود داشت.
دلم نمیآمد از این بچهها جدا شوم، اما باید میرفتم.
راه افتادم و رفتم و تمام طول مسیر تا خانه به این فکر کردم که
#انقلاب حضرت
#روحالله چه کرده. بچههای پانزده و شانزده ساله به چه درک و شناختی رسیدهاند و اینکه بچههای نسل چهارم
#انقلاب چقدر خوب پای کار مردم ایستادهاند!
#خاطرات_کرونایی #داوود_پیرنداخ#خرم_آباد#جهادگران_سلامت#کرونا_را_شکست_میدهیم #جهاد🆔 @farhang_paydari