نوستالژی
یک شیر آب توی حیاط خانه مادرم هست با یک حوضچه هفتاد درهفتاد سیمانی.
قبلا راست و استوار بود الان کوتاه و خمیده شده مثل مادرم.
رفاقتی چندین ساله دارند باهم .
روزهای تابستان بهش شلنگ را وصل میکرد وباهم کمک میکردندتا حیاط را که ازآفتاب داغ تف میخورد قدری آب بپاشدتاجگرش حال بیاید.بعد شلنگ را می انداخت داخل باغچه ریحان ها وبوته های گوجه فرنگی.
بعد بوی خاک نم خورده بلند میشد بعد پلاس پشمی رنگی رنگی اش را می انداخت بعد که کمی نفسش راست میشد برایمان خیار پوست میگرفت(بوی خیار آمد توی دماغم)
شیر آب را میگفتم:
رفاقتی سی وچند ساله دارند با مادرم!وقتی کنار شیر آب توی تشت لباسهایمان را میشست با شیر آب درد دل میکردو شعرهایی( که من جز زمزمه ایی از آن را نمیفهمم) برایش میخواند.
نزدیک های عیدمادرم ترانه های شادتری برایش میخواند واو هم درتمیزکردن اثاث خانه وشستشوی وسایلی که هیچوقت مادرم استفاده شان نمیکرد از کمک کردن دریغ نمیکرد.
یا وقتایی که تو خونه ما برو وبیایی بود و وضع پدرم بهتر بودومهمان شام ونهاری داشتیم دختردایی ها و دختر عمه ها دور همین شیرآب حلقه میزدندو با فرمان مادرم ظرف ها را می شستند.
زمستانها همونطور که مادرم هوای مارو داشت وچندتا ژاکت روی هم برایمان میپوشاند هوای رفیقش را هم داشت روی شیرآب را باکیسه چتایی و لباس های کهنه ما ویک لحاف که برای همین شیرآب کنارمیگذاشت میپوشاند که مباداسرما بخورد ویخ بزند.
جز همان دفعه ایی که مادرم به نیشابوررفته بود ومغزی شیر خراب شده بود اتفاق دیگری برایش نیفتاده هنوز همان شیر است.
الان شیرآب کوتاهتر شده انگار باخمیده شدن قد مادرم اوهم خم شده!انگار به زمین فرورفته است.ولی هنوز آب میدهد و رفیق تنهایی مادرم هست .
#علیرضا_انصاری @lorestanaligoodarz