آنکس که رگ و ریشه در خاستگاه و زادگاه و اصالتِ خویش دارد،هرچقدر در میان لایه های زمان دور از تن پاره ی خود هم که بشود،آن را فراموش نکرده و با شادیِ خاکِ زادگاهِ خود خوشخوان میشود و با غمش غمبار و این چنین است که فرزندی از دیار سه دهستان که سالهاست در دنیای حقوق و دور از اینجاست،هرگز اصالت و زادگاه خود را فراموش نکرده و با زبان شعر،حالِ نزارِ بهشتِ گمشده ی طبیعتِ ایران،آبشارِ آتشگاه را به تصویر کشید.
این شما و این هم واگویه ی درد افزا و زنهار آفرینِ وکیل دادگستری جناب آقای ویسی با تخلص شاعری((شهپر))
بنام آفریدگار بلوط
«من نمی خواهم بلوط از تشنگی
جان را سپارد؛
سالها ، از سایه سارش ،عشق،بی گفتار رد شد »
چون پرندی از خیالم مخملِ شیمبار رد شد
کوه تاراز از پی اش آشفته و تب دار رد شد
من هنوز از نقش آبی رنگ کارون یاد دارم
خاطراتم گر چه از این رشته افکار رد شد
زخم بر کارون برای ماهی از آب گل آلود
با ستیغ زردکوه از بسترش، ناچار رد شد
تا که کوه زرده زایید آن دو فرزند قدیمی
بر تن سیمین مادر قرن ها ،سرشار رد شد
دخترش زاینده رود و نام کارون بر پسر شد
طفل های ناتنی اینک ، بَرَش بسیار رد شد
من نمی خواهم بلوط از تشنگی جان را سپارد
سالها از سایه سارش عشق بی گفتار رد شد
یاد تان می آید آیا حرمت نقشِ کُناران
یا سریرِ دشت مینایی که از آن ، یار رد شد ؟
ناله خرسان زِ زخمِ شبروانی تیره مسلک
گرچه بر این گوش سنگین بارها ، صد بار رد شد
نیست آوای سواری در ستیغ کوهِ ریگ وُ
شهر پر بود از سکوت و سایه ها انگار رد شد
من فراموشم شد آن آتشگه جاری ز آب ؟
یا که روحم مُرد و جسمی خالی از آثار رد شد ؟
آه ای غم ناله های شیرهای زیر آب
ما همه در خواب و خرسان بین صد کفتار ،رد شد
خون خرسان گرچه جاری میشود در صد کویر
مرگ میلیونها بلوط از صفحه آمار رد شد
نوشدارویی که بعد از مرگ سهراب آوردند
نقل دردآور ز یک لوحست که بر دیوار رد شد
م. ویسی ( شهپر )
@lordegooniam