این زندگی منه چیزی که تکرار شدن یا نشدنش برام مهم نیست
حالم خوبه
گاهی فکرا و خاطرات به مغزم هجوم میارن
جنایتهایی توی اعماق ذهنم که تمومی ندارن
از جام بلند میشم ضعف میکنم و میفتم تا به قرص برسم
انگار زور اون فکرا از ذهنم بیشتره و منو پرت میکنه زمین
حال جسمم خوب نیست چند وقته حتی به اونم سر نزدم
روزمو میگذرونم تا شب شه و تایم بخرم واسه ی فکر کردن
شب میشه و سعی میکنم با جملهی "امیدوارم موفق باشی " جلوی اشک ریختن واسش رو بگیرم
دوباره فکرا هجوم میارن
دوباره و دوباره به تک تکشون فکر میکنم
چرا اینجوری شد؟
به خودم مییام از ناخن و لبم داره خون میاد
سروصداهای مغزم ساکت نمیشن
ولی حالم خوبه
این زندگی منه!