@literature9ای تکیهگاه و پناهِ
زیباترین لحظههایِ
پُرعصمت و پُرشکوهِ
تنهایی و خلوتِ من!
ای شطِّ شیرینِ پُرشوکتِ من!
ای با تو من گشته بسیار،
در کوچههای بزرگِ نجابت،
در کوچههای فروبستهی استجابت،
در کوچههای سُرور و غمِ راستینی کهمان بود،
در کوچهباغِ گلِ ساکتِ نازهایت،
در کوچهباغِ گلِ سرخِ شرمم،
در کوچههای نوازش،
در کوچههای چه شبهای بسیار،
تا ساحلِ سیمگونِ سحرگاه رفتن،
در کوچههای مهآلودِ بس گفتوگوها،
بی هیچ از لذت خواب گفتن.
در کوچههای نجیبِ غزلها که چشمِ تو میخوانْد،
گهگاه اگر از سخن بازمیمانْد،
افسون پاک منش پیش میرانْد.
ای شطِّ پُرشوکتِ هرچه زیباییِ پاک!
ای شطِّ زیبای پُرشوکتِ من!
ای رفته تا دوردستان!
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشینِ شبِ غربتِ تو؟
ای همنشینِ قدیمِ شبِ غربتِ من!
ای تکیهگاه و پناهِ
غمگینترینِ لحظههای کنون بی نگاهت تهیمانده از نور،
در کوچهباغِ گلِ تیره و تلخِ اندوه،
در کوچههای چه شبها که اکنون همه کور.
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
که شبفروزِ تو خورشیدپاره است؟
تهران، شهریورماه ١٣٣۶
#مهدی_اخوانثالث. آخر شاهنامه. تهران: مروارید، ١٣۴۵