#لطیفهخوانی@literature9◽️ یک.
◽️سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند. خوشش آمد، گفت: «بادنجان طعامی است خوش».
ندیمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت.
چون سیر شد، گفت: «بادنجان سخت مضر چیزیاست».
ندیم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد.
سلطان گفت: «ای مردک، نه این زمان مدحش میگفتی؟».
گفت: «من ندیم توام، نه ندیم بادنجان! مرا چیزی میباید گفت که تو را خوش آید نه بادنجان را!».
◽️ دو.
◽️شخصی تیری به مرغی انداخت. خطا کرد. رفیقش گفت: «احسنت!».
تیرانداز برآشفت که: «به من ریشخند میکنی؟».
گفت: «نه، میگویم احسنت، اما به مرغ!».
◽️ سه.
◽️شخصی خانه به کرایه گرفته بود. چوبهای سقفش بسیار صدا میکرد. به خداوند خانه از بهر مرمت آن سخن بگشاد. پاسخ داد که: «چوبهای سقف، ذکر خداوند میکنند».
گفت: «نیک است، اما میترسم این ذکر، منجر به سجده شود!».
◽️ چهار.
◽️جنازهای را بر راهی میبردند. درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند. پسر از پدر پرسید که: «بابا در اینجا چیست؟».
گفت: «آدمی».
گفت: «کجایش میبرند؟»
گفت: «به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی، نه نان و نه هیزم، نه آتش و نه زر، نه سیم، نه بوریا، نه گلیم...».
گفت: «بابا، مگر به خانۀ ما میبرندش؟!».
◽️ پنج.
◽️لولیای با پسر خود ماجرا میکرد که:
تو هیچ کاری نمیکنی و عمر در بطالت بهسر میبری. چند با تو گویم که معلقزدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسنبازی تعلیم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی، بهخدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مردهریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد!
•
> از
#رساله_دلگشا> اثر مولانا
#عبید_زاکانی> به نقل از: «خندهسازان و خندهپردازان»
اثر زندهیاد
#عمران_صلاحی