جمعبندی حسم از پایان ۵سال پزشکی من دقیقا بهمن ماه ۹۸ آماده شدم و پا گذاشتم به دانشگاه و امروز روز آخر استاژری بود و از اینجا تا پایان فقط سه ترم باقی مونده :
امشب میخوام با خودم صادق باشم و چیزی رو اعتراف کنم: گاهی وقتها از درسها خسته میشم، گاهی حتی غر میزنم و با خودم میگم چرا این مسیر انقدر سخت و پیچیدهست. اما راستش رو بخواید، وقتی عمیقتر فکر میکنم، میبینم که هنوز همون انیس پرانگیزهی روز اول دانشگاه هستم. همون دختری که با چشمهای پر از رؤیا، قدم به دانشگاه گذاشت و تصمیم گرفت تا هر روزش رو صرف ساختن آیندهای بهتر کنه.
من هنوز هم هر شب، قبل از خواب، هزار آرزوی قشنگ توی ذهنم دارم؛ آرزوهایی که قلبم رو پر از شوق میکنن. و هر صبح، وقتی بیدار میشم، هزار امید تازه در وجودم جوانه میزنه. امیدهایی که بهم میگن هنوز خیلی کار برای انجام دادن باقی مونده، هنوز میتونم قدمهای بزرگی بردارم و آدمهای زیادی رو خوشحال کنم.
من به این ایمان دارم که خداوند در دستان هر انسانی چیزی قرار داده که میتونه معجزه باشه. و من آرزو دارم روزی این دستان من هم وسیلهای بشه برای شفای دردهای کودکان این خاک؛ کودکان معصومی که نگاهشون پر از نیاز و امید به دنیایی بهتره.
خدایا، کمکم کن این مسیر رو ادامه بدم، حتی اگه سختیهاش گاهی منو خسته کنه. چون میدونم که هر قدمی که برمیدارم، به من نزدیکتر میکنه به رویایی که تو در قلبم کاشتی🌱❤️....