پای دار قالی مینشینیم
هیچ کس نام مان را نمیداند
کارگاه تاریک است
لبخند تو در چشمم نور میپاشد
مهم نیست خورشید اینجا را نمیشناسد.
از انگشتان مان
هزار هزار
شکوفه زاده میشود
رنگها به هم آغوشی میرسند.
قالی قد میکشد
ما قد میکشیم
تو این جا با گل بوته های سرخ به بلوغ میرسی!
بهار است
دست پیچک از دیوار بالا میآید
باران را میبوسد
تاب میخورد
معلق خیره میماند
تا تو را
ای زیبای ارزان نگاه کند.
بهار است
غریزه جولان میدهد
کارگاه تاریک است
تنهایی حاکم
دستان کارفرما گستاخ است
جیغهای تو در تار و پود ناعدالتی گم میشود
«این جا آدمهای گران، آدمهای ارزان را میبلعند»
روزهاست
در چشمانت خورشید به سیاه چاله رسیده است.
پای دار قالی مینشینیم
از انگشتانم
هزار هزار
شکوفه زاده میشود
هیچ کس نامم را نمیداند.
چرا نگفته بودی در آرزوی پیچک شدنی؟
تا به سقف بیاویزی
و تمام لبخندت را
از من
کارگاه
و گلهای تا همیشه مرده بگیری!
#فرمیسک_حاجی_میرزایی#زنان_قالیباف#زنان_کارگر#هشت_مارس