کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری

#احمد_شاملو
Канал
Новости и СМИ
Бизнес
Политика
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری
@komite_hПродвигать
1,05 тыс.
подписчиков
17 тыс.
фото
7,07 тыс.
видео
6,22 тыс.
ссылок
خبر ها و گزارش های كارگری ،تصاوير، كليپ و مطالب و نظرات خود را از اين طريق برای ما ارسال كنيد. @h_komitte
🚩🚩🚩


زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است

زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است

زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است

زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است

زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است

امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند
و شمع‌ آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است

اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :

تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است

حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است

عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است

صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است

فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌

و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند...

و چه قصاب خانه‌ا‌یی است این دنیای بشریت !

#احمد_شاملو


توماج صالحی آزاد باید گردد

#نه_به_سناریوسازی
#اعدام_قتل_عمد_حکومتی
#نه_به_شکنجه_نه_به_اعدام
#کارگر_زندا‌نی_آزاد_باید_گردد
#معلم_زندانی_آزاد_باید_گردد
#دانشجوی_زندانی_آزاد_باید_گردد
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#نان_کار_آزادی_پوشش_اختیاری
#فقط_کف_خیابون_بدست_میاد_حقمون
#پیش_بسوی_ایجاد_تشکل_های_مستقل_کارگری
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری
@komite_h

https://t.me/+QGioAvQDU7Bxrapo
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from تجربه نوشتن
احمد شاملو در دو مصاحبه جداگانه در سال‌های ۱۳۴۵ و ۴۶ با مجله‌‌های فردوسی و تماشا می‌گوید:

«فروغ شاعر بسیار بزرگی‌ است؛ نه قصه‌پردازی می‌کند نه خیال‌بافی. صادقانه‌ترین حرف‌هایی‌ست که می‌توان از کسی شنید. حرف‌های آدم صادقی‌ست که تازه روی سخن‌اش هم تنها با خودش است. اگر نتوانسته‌ایم نهایت‌اش را دریابیم برای این است که گود است و ناپیداکرانه. شعر فروغ فرخزاد برای من چیز دیگری است. شعر فروغ، گاه در نظر من به اعجاز شباهت پیدا می‌کند و من او را در یک مقیاس جهانی از شاعرانِ برجسته‌ی این روزگار می‌شمارم. بسیاری از شاعرانِ بلندآوازه‌ی جهان که به‌اصطلاح، عنوان «بزرگترین» را یدک می‌کشند به عقیده‌ی من هنوز خیلی مانده است تا به فروغ برسند. برای من بسیار اتفاق افتاده است که از پاره‌ای خطوط شعر فروغ شگفت‌زده شده‌ام و یا حتا مدت‌ها طول کشیده است تا بتوانم آن را باور کنم.»
#احمد_شاملو

هشتم دی‌ماه زادروز #فروغ_فرخزاد

🌺🌸🌺🌸
Forwarded from تجربه نوشتن
احمد شاملو در دو مصاحبه جداگانه در سال‌های ۱۳۴۵ و ۴۶ با مجله‌‌های فردوسی و تماشا می‌گوید:

«فروغ شاعر بسیار بزرگی‌ است؛ نه قصه‌پردازی می‌کند نه خیال‌بافی. صادقانه‌ترین حرف‌هایی‌ست که می‌توان از کسی شنید. حرف‌های آدم صادقی‌ست که تازه روی سخن‌اش هم تنها با خودش است. اگر نتوانسته‌ایم نهایت‌اش را دریابیم برای این است که گود است و ناپیداکرانه. شعر فروغ فرخزاد برای من چیز دیگری است. شعر فروغ، گاه در نظر من به اعجاز شباهت پیدا می‌کند و من او را در یک مقیاس جهانی از شاعرانِ برجسته‌ی این روزگار می‌شمارم. بسیاری از شاعرانِ بلندآوازه‌ی جهان که به‌اصطلاح، عنوان «بزرگترین» را یدک می‌کشند به عقیده‌ی من هنوز خیلی مانده است تا به فروغ برسند. برای من بسیار اتفاق افتاده است که از پاره‌ای خطوط شعر فروغ شگفت‌زده شده‌ام و یا حتا مدت‌ها طول کشیده است تا بتوانم آن را باور کنم.»
#احمد_شاملو

هشتم دی‌ماه زادروز #فروغ_فرخزاد

🌺🌸🌺🌸
Forwarded from تجربه نوشتن
من و تو…
از دفتر «آیدا در آینه»

من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازش
به زیباتر سرودی خواناست.

من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هر دَم
                   در منظرِ خویش
                                     تازه‌تر می‌سازد.

نفرتی
از هر آن‌چه بازِمان دارد
از هر آن‌چه محصورِمان کند
از هر آن‌چه واداردِمان
                       که به دنبال بنگریم، ــ

دستی
که خطی گستاخ به باطل می‌کشد.

من و تو یکی شوریم
از هر شعله‌یی برتر،
که هیچ‌گاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینه‌تنیم.

و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را
        از خدایی گم‌شده
                             لبریز می‌کند.

۲۳ دیِ ۱۳۴۱
#احمد_شاملو

🌹🌹🌹
Forwarded from تجربه نوشتن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﺑﻪ ﮔﻮﻫﺮ ﻣﺮﺍﺩ

ﺑﻪ ﻧﻮﮐﺮﺩﻥِ ﻣﺎﻩ
ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺷﺪﻡ
ﺑﺎ ﻋﻘﯿﻖ ﻭ ﺳﺒﺰﻩ ﻭ ﺁﯾﻨﻪ.

ﺩﺍﺳﯽ ﺳﺮﺩ ﺑﺮ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ
ﮐﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ.

ﺻﻨﻮﺑﺮﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺠﻮﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺘﻨﺪ
ﻭ ﮔﺰﻣﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﯿﺎﻫﻮ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺩﺭ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ.

ﻣﺎﻩ
ﺑﺮﻧﯿﺎﻣﺪ
#احمد_شاملو

🌹دوم آذر، سالروز درگذشت نویسنده و نمایشنامه‌نویس نامدار #غلام‌حسین_ساعدی

🥀🥀🥀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🚩🚩🚩
توضیحات محمد درویش👆 😔😔

کفاره نادانی ما چنان سنگین است که به جبرانش ، دیری باید ، هر زمان منتظر فاجعه ای دیگر باشیم...

#احمد_شاملو


#نه_به_جنگ_و_جنگ_افروزان
#نه_به_شکنجه_نه_به_اعدام
#فقط_کف_خیابون_بدست_میاد_حقمون
#پیش_بسوی_ایجاد_تشکل_های_مستقل_کارگری
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری
@komite_h
از عموهایت_احمد شاملو
@komite_h کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری
🚩🚩🚩

ﻧﻪ ﺑﻪ‌ﺧﺎطر ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎطرﺣﻤﺎﺳﻪ
ﺑﻪ ﺧﺎطر ﺳﺎﯾﻪ‌یﺑﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺶ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪﯾﯽ
ﮐﻮﭼﮏﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺗﻮ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺟﻨﮕﻞ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺩﺭﯾﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ
ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﭼﭙﺮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻥﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺩﺷﻤﻦﺍﺵ ﺷﺎﯾﺪ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻧﯿﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻘﯿن ﮐﻮﭼﮑﺖ
ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽﺳﺖ..
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺁﺭﺯﻭﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺖ
دﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﻭ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ؛
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺮﺳﺘﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺷﺒﻨﻤﯽ ﺑﺮ ﺑﺮﮒ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻔﺘﻪﺍﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺳﺮﻭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﺼﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﺎﺭﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺮﻭﺳﮏﻫﺎﯼ ﺗﻮ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺑﺰﺭﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮓﻓﺮﺷﯽ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺎﻩﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺎﻭﺩﺍﻥ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﺎﺭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﮐﻨﺪﻭﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎﯼﮐﻮﭼﮏ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﺎﺭ ﺳﭙﯿﺪ ﺍﺑﺮ
ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﺭﺍﻡ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺗﻮ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﺮ ﭼﯿﺰِ ﮐﻮﭼﮏ ﻫﺮ ﭼﯿز ﭘﺎﮎ
بهﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺁﺭ
ﻋﻤﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ میگویم
ﺍﺯ ﻣﺮتضا ﺳﺨﻦ میگویم.

#احمد_شاملو

کمیته هماهنگی
@komite_h
🚩🚩🚩

...به یـــــاد آر
    عموهایت را می‌گـــویم
          از مرتضی سخن مـی‌گویم
.


#احمد_شاملو

                            🌹🌹🌹

گرامی باد یاد و خاطره مرتضی کیوان

۲۷ مهرماه سالروز تیرباران  مرتضی کیوان


#اعدام_قتل_عمد_حکومتی
#نه_به_شکنجه_نه_به_اعدام
#فقط_کف_خیابون_بدست_میاد_حقمون
#پیش_بسوی_ایجاد_تشکل_های_مستقل_کارگری
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری
@komite_h
Forwarded from تجربه نوشتن
#حافظه_تاریخی

مرتضی کیوان؛ تو به خاک افتادی، کمر عشق شکست...

در بحبوحه بگیر و ببند حکومت نظامی پس از کودتای ۲۸ مرداد، مرتضی کیوان سه نفر را در خانه خود پنهان ساخته بود. گمان بردند و هجوم آوردند. آن سه تن گریختند، ولی پناه دهندگان، کیوان و همسرش #پوری_سلطانی دستگیر شدند. هنوز سه ماه از ازدواج آن‌ها نگذشته بود. کم‌تر از دو ماه پس از دستگیری، مرتضی کیوان را در بیست و هفتم مهر ماه سال ۱۳۳۳؛ در حالی‌که فقط ۳۳ سالش بود، در برابر جوخه آتش قرار دادند.

#مرتضی_کیوان از نخستین ویراستاران به معنی امروزی بود؛ اما هیچ‌کدام از این‌ها سبب شهرت او نیست، بلکه آنچه نام او را جاودان کرده است توانایی شگفتش در دوست‌یابی و شناخت و پرورش استعداد‌های ادبی و هنری بود. کیوان با وجود عمر کوتاهش، یک‌تنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد و در شناخته شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش بسزایی ایفا کرد.

کیوان از نسلی بود که به گفته #اسلامی_ندوشن «وجه مشترکش، نوطلبی و رو به آینده داشتن بود.» دوره‌‏ای که همه فکر می‏‌کردند ایران رو به تغییر است و می‏‌خواستند در این تغییر حضور داشته باشند.

#احمد_شاملو شاعری که کمتر از تاثیر کسی بر خود سخن گفته است، می‌گوید با کیوان برحسب تصادف آشنا شده، ولی از همان اولین روز آشنایی انگار صد سال بوده که یکدیگر را می‌شناسند: «من از او بسیار چیز‌ها آموختم. مرتضی برای من واقعا یک انسان نمونه بود. یک انسان فوق‌العاده.»

#نجف_دریابندری نیز مبهوت نیروی کشف استعداد‌های جوان در کیوان است. خود یکی از این استعداد‌ها بوده است: «من آن روز‌ها جوان شهرستانی خام و گمنامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خود نمی‌دیدم. کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه این که هرگز یک کلمه درباره کارم و آینده‌ام به من چیزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم یک کسی هستم.»

روایت #آیدا از واپسین جملات احمد شاملو، پس از اعدام مرتضی کیوان، هم سخت تکان دهنده است: «شاملو سه روز بود که نخوابیده بود و درد شدید داشت. بهش گفتم: احمد یه خرده چشمات رو هم بذار شاید خوابت ببره. شاملو گفت: نه! این طوری بهتر می‌بینمش. زلال می‌بینمش. گفتم: کی رو؟ گفت: مرتضی کیوان رو؛ و بعد رفت تو اغما و دیگه حرف نزد. این آخرین حرف شاملو بود.»

🥀 و در آخر، قطعه شعر شاملو بیاد #مرتضی_کیوان

از عموهایت - برای سیاوش کوچک

نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
به خاطر سایه‌ی بام کوچکش
به خاطر ترانه‌ای کوچک‌تر از دست‌های تو

نه به خاطر جنگل‌ها، نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن‌تر از چشم‌های تو

نه به خاطر دیوارها - به خاطر یک چَپَر
نه به‌خاطر همه انسان‌ها - به خاطر نوزادِ دشمنش شاید
نه به خاطر دنیا - به خاطر خانه‌ی تو
به خاطر یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی است

به خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم
به خاطر دست‌های کوچکت در دست‌های بزرگِ من
و لب‌های بزرگ من بر گونه‌های بی‌گناه تو

به خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله می‌کنی
به خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته‌ای
به خاطر یک لبخند، هنگامی که مرا در کنار ِ خود ببینی

به‌خاطر یک سرود
به‌خاطر یک قصه در سردترینِ شب ها، تاریک‌ترینِ شب‌ها.
به‌خاطر عروسک‌های تو، نه به خاطر انسان‌های بزرگ.
به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به‌خاطر شاهراه‌های دوردست

به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام
به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک بر خاک افتادند.

به یاد آر
عموهایت را می‌گویم
از مرتضا سخن می‌گویم.
#احمد_شاملو

https://t.me/tajrobeneveshtan/2892
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🚩🚩🚩

شهر من
رقص کوچه‌هایش را بازمی‌یابد
هیچ کجا هیچ زمان
فریاد زندگی بی‌جواب نمانده است

#احمد_شاملو

رقص زیبای بلوچی
#خدانور_لجه_ای و به یاد تمامی جوانان آزاده ای که با فریاد زندگی بهتر در خون غلطیدند!


#مهسا_ژینا_امینی
#نه_به_شکنجه_نه_به_اعدام
#زن_زندگی_آزادی
#فقط_کف_خیابون_بدست_میاد_حقمون
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری
@komite_h
Forwarded from تجربه نوشتن
احمد شاملو : «وارطان سالاخانیان» پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ گرفته شد و همراه مبارز دیگری به نام «کوچک شوشتری» زیر شکنجه‌ی ددمنشانه‌ای به قتل رسید و به سبب این‌که بازجویان جای سالمی در بدن آن‌ها باقی نگذاشته بودند، برای رد گم‌کردن جنازه‌ی هر دو را به رودخانه‌ی جاجرود افکندند.

وارطان یک‌بار شکنجه‌ی جهنمی را تحمل کرد و به چند سال زندان محکوم شد؛ منتها بار دیگر یکی از افراد حزب توده در پرونده‌ی خود او را شریک جرم خود قلمداد کرد و دوباره برای بازجویی به زندان قصر احضارش کردند. من او را پیش از بازجویی دوم در زندان موقت دیدم که بر صورتش داغ‌های شیاردار پوست کنده شده به وضوح نمایان بود.

در شکنجه‌های طولانی بازجویی مجدد بود که وارطان در پاسخ به سوال‌های بازجو لب از لب وا نکرد. و حتی زیر شکنجه‌هایی چون کشیدن ناخن انگشتان و ساعت‌های طولانی تحمل درد و شکستن استخوان‌های دست و پا، حتی ناله‌ای نکرد. شعر، نخست «مرگ نازلی» نام گرفت تا از سد سانسورها بگذرد.


🥀 مرگ نازلی - از دفتر «هوای تازه»

نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...

نازلی سخن
نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت.

نازلی! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!

نازلی سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت.

نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود:
یک دم درین
ظلام درخشید و جست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: زمستان شکست!
و
رفت...
#احمد_شاملو
#وارطان_سالاخانیان

https://t.me/tajrobeneveshtan/3084
Forwarded from تجربه نوشتن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انسان زاده شدن تجسّد وظيفه بود:
توان دوست‌ داشتن
و دوست‌ داشته‌ شدن
توان شُنفتن
توان ديدن و گفتن
توان اندُه‌گين و شادمان‌ شدن
توان خنديدن به وسعت دل،
توان گريستن از سُويدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شُکوه‌ناک فروتنی
توان جليل به دوش بردن بار امانت
و توان غم‌ناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عريان.
 
انسان
دشواری وظيفه است.
فرصت کوتاه بود و سفر جان‌کاه بود،
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت.
#احمد_شاملو
Forwarded from تجربه نوشتن
بخشی از سخنرانی احمد شاملو، شاعر، نویسنده و اندیشمند مبارز که در سال ١٩٨٨ در كنگره نويسندگان آلمان (اينترليت)، با موضوع «جهان سوم، جهان ما» ایراد کرد.

من درد مشترکم، مرا فریاد کن

آقای رييس، خانم‏‌ها، آقايان‏!
اجازه بدهيد نخست سپاس بی‏‌دريغم را با فشردن صميمانه دست‏‌هايی كه چنين با نگرانی از پشت حصارهای رفاه و صنعت به‏ سوی ما مردم به‏‌اصطلاح جهان سوم دراز شده است، ابراز كنم و آنگاه، پيش از سخن گفتن از مسائل جهان سوم به حضور هولناك واپس‌ماندگی فرهنگی، جهل مطلق و خرافه‌‏پرستی حاضر در قلب و حاشيه شهرهای بزرگ سراسر جهان اشاره كنم كه به‏‌ويژه ترم «جهان سوم» را مخدوش می‌‏كند. يعنی بر ميليون‌‏ها نفر انسان تيره‌‏روزی انگشت بگذارم كه درون لوله‏‌های سيمانی، زير پل‏‌ها، در حلبی‏‌آبادها يا به‌سادگی در حاشيه خيابان‌‏ها می‏‌لولند و از آفتاب سوزان و باران‏‌های بی‏‌بركت پناهی می‌‏جويند. انسان‏‌هايی كه جفت‌گيری می‌‏كنند، می‌‏زايند، و كودكان‏‌شان را در باتلاقی از لجن و مگس رها می‏‌كنند تا اگر نميرند نسل بی‌‏سرپناهان را از انقراض رهايی بخشند. براستی كی می‌‏تواند بگويد انسان‏‌هايی كه فی‏‌المثل در «سان‏ست پارك»، در قلب نيويورك ثروتمند از گرسنگی مداوم رنج می‏‌برند مردم جهان چندم‌‏اند؟

بجز اينان حدود يك‏‌چهارم از جمعيت پنج ميلياردی سياره ما در نقاطی زندگی می‌‏كنند كه حتی از ابتدايی‌‏ترين شرايط يك زندگی بخور و نمير هم محرومند. از ذكر آمارها چشم می‏‌پوشم و به همين‏‌قدر اكتفا می‌‏كنم كه بگويم ما نظام موجود جهان را برای ابداعات هنری و توسعه دانش و بينش آدمی انگيزه‌‏يی سخت نيرومند می‌‏شناسيم، گيرم تنها در جهت امحاء آن: يعنی در جهت تنها هدفی كه تلاش ادبی و شعری اين عصر وحشت و گرسنگی را توجيه می‏‌كند.

در نظام موجود جهان فرهنگ انسانی اعتلا نمی‏‌يابد. به‌‏عبارت ديگر: مجموعه تلقيات، منش‏‌ها، پيوندهای مرئی و نامرئی ميان مردمان و بيان عواطف و احساسات و دردهای فردی و گروهی نمی‌‏تواند آن‏‌چنان كه شايسته دستاوردهای مادی انسان است برای همگان آگاهی دهنده، غنی، و سرشار از تعهد متقابل باشد. در گردش مهارشده روزگار ما كه زمام آن را قدرتمندان اقتصادی، سياست مداران حرفه‏‌ئی، فرماندهان نظامی و آدمخواران امنيتی به‏‌دست دارند، تمامی ارزش‏‌های مادی و تجهيزات و تاسيسات توليدی و اطلاعاتی و خدماتی‌‏ئی كه آدميان آفريده‏‌اند از دسترس انسان‌‏های تحت سلطه به ‏دور مانده است. ما، در سرزمين‏‌های عقب‏‌مانده و كم‌‏توسعه آشكارا می‏‌بينيم كه حاصل كار انسان‏‌ها به‏‌صورت سودهای كلان از دسترس آنان خارج می‏‌شود تا در بازگردش خود ابزارهای سلطه وسيع‏‌تر و كارآمدتری فراهم آورد. و بدين‏‌سان، در برابر يكپارچگی فزاينده سرمايه در سطح جهانی، يكپارچگی انسان‏‌هايی كه عليه موانع رشد خود نيروی ذخيره عظيمی در آستين دارند خنثی می‏‌شود.
#احمد_شاملو

https://t.me/tajrobeneveshtan/3069
Forwarded from تجربه نوشتن
🥀 کوتاه بیاد احمد شاملو - در سالروز مرگ شاعر (باز نشر)
خسرو غلامی

برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد،
قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من،
قلبی برای انسانی که من می‌ خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم... (احمد شاملو)

مرداد سال ۱۳۷۹ است. ولوم صدای رادیوی دو موج زیاد می شود. گوینده رادیوی فارسی زبان، خبر درگذشت احمد شاملو را اعلام می کند. پس از آن، اولین نفری که از تریبون رادیو، با صدایی رسا «بامداد» را توصیف می‌کند، #سیمین_بهبهانی است که می گوید: «شاملو برای هیچ‌کس، به جز قلم، سر فرود نیاورد!» و این حقیقتی انکار ناپذیر بود که زندگی احمد شاملو گواه آن بود.

احمد شاملو در ساعت ۹ شب دوم مرداد ۱۳۷۹ درگذشت. پیکر او در روز پنج شنبه ۶ مرداد از مقابل بیمارستان ایرانمهر و با حضور ده‌ها هزار نفر از علاقه‌مندان وی، تشییع و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد. یکی از شرکت کنندگان در این مراسم، آن روز را این طور به تصویر می کشد:

«اینجا امامزاده طاهر است که امروز میزبان شاملوی عزیز خواهد بود. چه افتخاری برای این خاک و این زمین! جمعیت از ساعاتِ اولیه‌ی صبح در سکوتی تلخ منتظر است و هر دم بر تعداد آدم‌های پریشان افزوده می‌شود.
جمعیت مات و مبهوت به دور چاله‌ای به اندازه‌ی قامت فیزیکی یک انسان حلقه بسته است. همه ساکت‌اند چرا که «سکوت به هزار زبان در سخن است». چشمانم ابری است. از پسِ ابر، عکسی از شاملو را می‌بینم زیر بلندگو در قاب سیاه. کسانی که انگار از روستاها یا شهرستان‌های دوری خود را به کرج رسانده‌اند، کنار بقچه‌های‌شان ماتم‌زده نشسته‌اند. زن، مرد، پیر و جوان. در هیات‌های گوناگون ولی در یک چیز مشترک، ناباور و بهت‌زده. ناگهان صدای شاملو در فضای امامزاده طاهر می‌پیچد: «هرگز از مرگ نهراسیده‌ام، اگرچه دستان‌اش از ابتذال شکننده‌تر بود... » و دیگر کسی را یارای خودداری نیست. چند جوان روبه‌روی عکس شاملو بر زمین وامی‌روند. دست را سایبان چشم‌ها می‌کنند و هق‌هق گریه را سر می‌دهند. زن میان‌سالی به سمت شمشادهای سبز و بلند می‌چرخد و اشک‌اش سرازیر می‌شود...»

احمد شاملو، این شاعر و نویسنده بزرگ، تاثیر اجتماعی عمیقی بر چند نسل از مردمان این سرزمین گذاشت و رفت. تاثیر او بر شعر و ادبیات و اندیشه پیشرو جامعه همچنان ماندگار است و ماندگار نیز خواهد ماند. شاملو محصول شرایط اجتماعی دوران خود بود و برای تغییر و بهتر شدن آن، پا به میدان گذاشت و بی‌دریغ تلاش و کوشش کرد و جاودانه شد. پس به احترام احمد شاملو، شاعر عشق و آزادی و در سالروز مرگش، می‌ایستیم و یک دقیقه سکوت می‌کنیم!
#احمد_شاملو
#شعر_سپید
#شعر_نو
#کاشفان_فروتن_شوکران
#عشق_عمومی
#افق_روشن
#پریا
#شب_مهتاب
#هوای_تازه
#آیدا_در_آینه
#شکفتن_در_مه
#ققنوس_در_باران
#ابراهیم_در_آتش
#باغ_آینه
#مرثیه‌های_خاک
#لحظه‌ها_و_همیشه
#آیدا_درخت_و_خنجر_و_خاطره
#دشنه_در_دیس
#ترانه‌های_کوچک_غربت
#مدایح_بی‌صله
#در_آستانه
#حدیث_بی‌قراری_ماهان

https://t.me/tajrobeneveshtan/3069
Forwarded from تجربه نوشتن
آیدا سرکیسیان:
«ماه‌های آخر بی‌خواب شده بود. گاهی دو سه شبانه روز خواب‌اش نمی‌بُرد؛ حتا چند روز غذا نمی‌خُورد! روز آخر برخلاف هميشه ناله می‌کرد و همين نگرانم کرد. زخم‌های پشت‌اش ناسور شده بود. رفتم سر احمدم را بغل گرفتم. ناله می‌کرد. من مانده بودم و ناله‌های شاملو... چيزهایی به من گفت که... ساعت نُه هوا داشت تاريک می شد، حس کردم نفس نمی‌کشد. خيلی ناگهانی تمام شد. تمام شد. تنها بودم. پرستارها هم روز قبل گفته بودند که فردا نمی‌توانند بيايند. احمدم رفته بود. ناگهان خودم را روی زمين احساس کردم. تا شاملو بود پاهايم روی زمين نبود. گيج مبهوت بودم. ايمان مدرسی و سيروس[شاملو] با هم رسيدند. ماساژ قلبی دادند. از همه‌ خواستم تنهايم بگذارند. کمک نمی‌خواستم. دوست داشتم خودم همه‌ی کارهايش را انجام دهم. با صابون خوش بو بدنش را شستم و لباس‌های نو تن‌اش پوشاندم.
مدت‌ها بود من قد و بالای احمد را نديده بودم؛ از وقتی پايش را بريده بودند روی صندلی می نشست و قدش را نمی‌ديدم. پاهايش، شانه‌هايش، قد و قامت‌‌اش از يادم رفته بود. چهار سال شاملو را خوابيده يا نشسته ديده بودم. حالا ديگر درد نداشت. وقتی شستم‌اش و لباس تنش کردم، به قد و قامت خودش شده بود. بعد از چهار پنج سال، خوابيده قد شاملو را ديدم. يادم رفته بود، تازه يادم آمد شاملو چه قد و بالایی داشت. راحت شده بود. روی تخت رها شده بود. رفتم گل سرخ از حياط چيدم، آوردم گذاشتم روی پا و سينه‌ی احمدم. ساعت دو و نيم نيمه شب دولت‌آبادی و کابلی و دکتر پارسا و دکتر گلبن آمدند. دوست داشتم آن شب با احمد در خانه تنها باشم. گفتند هوا گرم است و نمی‌شود. آمبولانس آمد و دو سه نفری با زحمت احمد را از روی تخت برداشتند. جانِ مرا بردند. جانِ مرا بردند سردخانه‌ی بيمارستان ايرانمهر.»
#احمد_شاملو
#آیدا_سرکیسیان

دوم مرداد سالروز درگذشت شاعر🌹

https://t.me/tajrobeneveshtan/3067
🚩🚩🚩

#برگی_از_تاریخ_طبقه_کارگر

🚩 ...در میان خروش موج اندیشه‌های انسانی و زنده نگه داشتن تلاش‌ها و مبارزات عصیان‌گرانی که در برابر سیستم‌ها و ساختارهای غیرانسانی مبارزه و انقلاب کردند یادی می‌شود از صمد بهرنگی، ای کاش این هیولا هزار سر می‌داشت.
#صمد چهره حیرت‌انگیز تعهد بود؛ تعهدی که به حق می‌باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود: غول تعهد! هیولای تعهد!

چرا که هیچ چیز در هیچ دور و زمانه‌ایی هم‌چون تعهد روشنفکران و هنرمندان جامعه خوف‌انگیز و آسایش بر هم زن و خانه‌خراب کژی‌ها و کاستی‌ها نیست؛ چرا که تعهد اژدهایی است که گرانبهاترین گنج عالم را پاس می‌دارد؛ گنجی که نامش آزادی و حق حیات ملت‌ها است؛ و این اژدهای پاسدار ؛ می‌باید از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظیم را از دسترس تاراجیان دور بدارد؛ می‌باید اژدهایی باشد بی‌مرگ و آشتی؛ و بدین سبب می‌باید هزار سر داشته باشد و یک سودا ؛ اما اگر یک سرش باشد و هزار سودا؛ چون مرگ بر او بتازد گنج بی‌پاسدار می‌ماند؛ صمد سری از این هیولا بود و کاش... کاش این هیولا؛ از آن گونه سر؛ هزار می‌داشت؛ هزاران می‌داشت...

بخشی از مقاله
#احمد_شاملو درباره‌ی #صمد_بهرنگی


🚩 صمد بهرنگی دوم تیرماه ۱۳۱۸در آذربایجان در یکی از محلات فقیرنشین در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز، در خانواده‌ای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش سارا نام داشت. فشار زندگی پدرش را وادار ساخت برای پیدا کردن کار همراه با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند، عازم قفقاز شود، اما هرگز بازنگشت.

صمد بهرنگی پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ‌التحصیل شد. او پس از فراغت از تحصیل در دانشسرا گفته بود: «از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده و همه‌اش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم».

صمد بهرنگی از مهر همان سال و در حالیکه تنها ۱۸سال داشت، آموزگار شد. او در آذرشهر، ممقان، قاضی جهان، گوگان، و آخی جهان در استان آذربایجان شرقی-که آن زمان روستا بودند- تدریس کرد.

در سال ۱۳۴۱صمد بهرنگی به جرم بیان سخنان سیاسی در میان سایر معلمان، اخراج و به دبستان انتقال یافت. یک سال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت فرهنگ آذربایجان کار صمد بهرنگی به دادگاه کشیده شد. سال ۱۳۴۳همراه بود با تحت تعقیب قرار گرفتن صمد بهرنگی توسط ساواک شاه، به‌خاطر چاپ کتاب «پاره‌پاره» و صدور کیفرخواست از سوی دادستانی عادی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز. پس از آن نیز صدور حکم تعلیق از خدمت به مدت ۶ماه. در آبان همین سال حکم تعلیق وی لغو شد و صمد بهرنگی به کلاس بازگشت.
در سال ۱۳۳۹ بهرنگی در بیست و یک سالگی اولین داستان منتشر شده‌اش به نام «عادت» را نوشت. یک سال بعد داستان «تلخون» را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود، با نام مستعار «ص. قارانقوش» در کتاب هفته منتشر کرد.
عمر مؤثر آثار و افکار صمد بهرنگی بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. کتاب «ماهی‌سیاه کوچولو» بیش از هر کتاب صمد بهرنگی شهرت پیدا کرد.

ماهی سیاه کوچولو، شاهکار صمد بهرنگی‌ست. او این داستان را در زمستان سال ۱۳۴۶ نوشت. قصه ماهی سیاه کوچولو در مورد ماهی کوچکی است که به عشق دیدن دریا خطر می‌کند و سفری دور و دراز را با تجربه‌های متفاوت برای رسیدن به دریا، آغاز می‌کند.
داستان ماهی سیاه کوچولو در ایران به‌عنوان داستانی علیه حاکمیت معرفی شد. بسیاری ماهی سیاه کوچولو را نماد نسل جوان انقلابی و روشنفکر زمان خود می‌دانستند. زبان نمادین قصه الهام‌بخش بسیاری از نویسندگان و شاعران مختلف در ایران شد و اشعار و متون بسیاری در وصفش سروده شد. صمد بهرنگی علاوه‌بر «ماهی‌سیاه کوچولو» داستانهای ارزنده دیگری هم‌چون اولدوز و کلاغها، کوراوغلو، پسرک لبوفروش و... را نوشت که در روشنگری نوجوانان و جوانان علیه فقر و ستم در رژیم شاه، نقش مؤثری داشت.

صمد بهرنگی در شیوه آموزشی و مضمون قصه‌های خود تلاش می‌کرد روح اعتراض به دیکتاتوری حاکم بر ایران را در کودکان و دانش‌آموزانش پرورش دهد. کودکان را به‌ ویژه تشویق به مطالعه می‌کرد و هرچه از جذابیت و روشهای دوست داشتنی برای کودکان می‌دانست، در آموزش آنها بکار می‌گرفت. صمد بهرنگی به ویژه کودکان را تشویق به مطالعه کتاب می‌کرد و به آنها می‌گفت کتاب، می‌تواند یار همیشگی آنها در زندگی باشد. به این وسیله، صمد بهرنگی کودکان را به دنیای آگاهی و آزادی‌خواهی پرواز می‌داد.

ادامه مطلب 👇👇👇
Ещё