Смотреть в Telegram
#آبان_245 چراغ تمام خانه ها روشن بود اما به نظر می رسید آدم هایشان در خود فرو رفته و هیچ صدایی ازشان را نمی آید. ماشینی وارد شد و نورش تاریکی کوچه را شکست، چند خانه پایین تر از جایی که من نشسته بودم ایستاد در باز شد و قامتی پا گذاشت به کوچه. اشکم چکید، عین مادر مرده ها تکیه به دیوار نشسته بودم و سرم را از عقب چسبانده بودم به سنگ سردش. بدون اینکه حرکتی بکنم فقط نگاهت میکردم...سر می چرخاندی به اطراف و همزمان موبایلت دستت بود و شماره ام را گرفتی صدای موبایلم که بلند شد توجه ات را به این سمت کشید... با هم که چشم در چشم شدیم با یک گام بلند جوب را رد کردی و آمدی سر پا مقابلم نشستی. _ آبان! دست روی کاسه زانوانم گذاشتی و اشکی از گوشه ی چشمم لغزید نگاهت خشکید به زاری و پریشانی ام. _چیکارت... صدایت شکست. و احساس کردم افتادن زانوانت روی زمین در اراده ات نبود.. _چیکارت کرده؟... چرا آسمان ماتمش را نمیبارید بر سرم؟ آهسته گفتم: _هیچی. با سکوت ات تردید و سوءظن ات را فریاد میزدی... گفتم: _میدونی که جونت جونمه... از پس نگاه اشک آلودم لب زدم. _پس به جون خودت. دست زیر بغلم انداختی و با یک حرکت بلندم کردی کیف و گوشی موبایلم را هم از روی زمین برداشتی و مرا به دنبال خودت سوار ماشین کردی. موهایم را از صورتم کنار زدم. پوستم خیس و چسبناک شده بود و تار موها که به صورتم میچسبید باعث کلافگی بیشترم میشد. پشت فرمان نشستی چراغ سقف را روشن کردی و مشغول بررسی ظاهرم شدی... دنبال ردی بودی یا نشانه ای. و من فقط رنگ پریده و لب های سفید تو را میدیدم و دلم میخواست بمیرم برایت... احتمالش را میدادم که هر لحظه بپرسی در این دو ساعت دقیقا چه بین مان گذشته اما به طرز عجیبی با خودت میجنگیدی که مبادا این سوال را بپرسی. _شالت کو؟ مقنعه سرت بود. مقنعه ات کو؟ _تو ماشین اون. بین لبهایت باز شد. برای بلعیدن هوا. ساعدم که در دستت بود را رها کردی عقب رفتی و به تاریکی کوچه خیره شدی... مقنعه ام سرم نبود و این فقط یک معنی میداد. نوید دوباره هوس لمس موهایم را کرده. بدون اینکه چیزی بگویی يا نگاهم کنی استارت زدی و راه افتادی. شماره ای گرفتی جواب نداد. و من در میانه ی کوچه پیرمرد را دیدم که تا کمر خم شده بود توی سطل زباله ی یکی از ساختمان ها... سرم را به شیشه ی پنجره چسباندم و ریز ریز گریه میکردم. شاید انتظارم نا به جا بوده. انتظار کمی مهربانی، کمی دلداری, کمی آغوش... باد از پنجره به داخل می لولید و دسته ای از موهای جلوی سرم را به بازی گرفته بود. _سلام. خوبی هاجر؟ ... _ آدرس خونه نوید و برای من میفرستی؟ ... _ نه اون یکی خونش که دست مستاجر نیست. فک روی هم ساییدی و با چشم های روی هم فشرده گفتی: _آره همون مجردیش . ... _چطور نمیدونی هاجر؟ حالا رنگ صورتت برگشته و قرمز شده بودی. _هاجر به اون پسرت بگو پیداش کنم آتیشش میزنم. تماس را قطع کردی و شماره دیگری گرفتی. هربار هم بی پاسخ میماند و تو با سماجت ادامه میدادی. تماس روی اسپیکر بود و صدای بلند بوق های متوالی که در فضای ماشین می پیچید اعصابم را خرد تر میکرد و سری آخر جای اینکه بوق بخورد و جواب ندهد صدای اپراتور گفت., دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد. کف دستت را با عصبانیت به فرمان زدی و من بیشتر به در ماشین چسبیدم. برگشتی نگاهم کردی و بعد شیشه ی سمت من را بالا دادی تا باد سرد به پیشانی و سینوس هایم نخورد و همین هم خوب بود. من به همین هم راضی بودم. از مسیر فهمیدم راه خانه خودت را پیش گرفته ای. آهسته گفتم: _لطفا منو برسون خونه مامان بزرگم . بدون اینکه حرفی بزنی یا نگاهم کنی موبایلت را برداشتی, گفتم: _قرار بود برم خونه حتما نگرانمه. با فرد پشت خط شروع به سلام و احوالپرسی کردی و من از لحن و احترامی که در کلامت بود دریافتم با مامان لطیفه صحبت میکنی... چرخیدم و با التماس نگاهت کردم حتی بی اختیار نامت را خواندم. ولی تو با بی توجهی کار خودت را کردی و به مامان لطیفه گفتی که خرید وسایل خانه طول کشیده امشب خانه نمیروم و نگرانم نباشد. سر آخر هم از قول من گفتی دستم بند است و بعدا خودم تماس میگیرم. ناراضی و درمانده گفتم: _منو برسون خونه. ولی تو باز هم نگاهم نکردی دنده را عوض کردی به لاین سه خیابان رفتی و سرعتی که زیاد شد. قلبم زانو بغل گرفت و گوشه ی سینه مچاله شد. دقیقا به همین خاطر بود که نمیخواستم امشب را به خانه ات بیایم. من عادت به این سردی و بی توجهی نداشتم. بله. از "جانب تو" را جا انداختم! اصلا در میانه این زندگی کسی به جز تو نبود. اول و آخرش تو بودی و تو. به خانه که رسیدیم با چند نفر دیگر که حدس میزنم از دوستان نوید بودند تماس گرفتی و سراغش را گرفتی آدرس خانه اش را جویا شدی که البته از هیچ کدام اطلاعاتی دستت را نگرفت. ادامه دارد... @kolbh_sabzz
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств