Смотреть в Telegram
#آبان_241 به سرم زد پیامی به تو بدهم که یک آن موبایلم را از دستم قاپید. مات ماندم... جلوی کیلومتر پرتش کرد و گفت: _حوصله موی دماغ ندارم! _موبایل مو بده. _دست من میمونه تا بعد . صدای ساچمه مانند قفل درها که آمد با ناباوری چرخیدم و نگاهش کردم . _درو چرا قفل میکنی؟ _همینجوری! _نوید چیکار داری میکنی معلومه؟ موبایل مو بده. _میگم بعد . _بعد کِیه؟ کجا داری میری؟ _میخوام ببرمت خونه ت! همه بدنم یخ زد، روح از تنم رفت. دست پیش کشید و دستم را گرفت. _آروم باش! قبلانم با هم رفتیم میخواست آرامم کند؟ که چه بشود؟ که چکار کند؟ دستم را آهسته کشیدم. نباید عصبانی اش میکردم. نگاه جدی اش را به جلو داد و گفت: _هرچی حق مو نگرفتم کوتاه اومدم و فاصله گرفتم فکر کردین خبریه. کدام حق؟ کاش میفهمیدم. کاش روشن تر حرف میزد. بلند بلند و با سر خوشی میخواند! عقلش را کجا جا گذاشته بود؟ تعادل روانی داشت؟ شک داشتم. خندید و گفت: _شاد باش عروس خانم! با درماندگی نالیدم و او پوزخندی زد به سادگی ام. _تو قانون یه چی میگن بهش؟ اسم خوبی داشت! آها. رجوع شده... دست روی ران پام گذاشت. به طرفم خم شد و گفت: _بریم رجوع کنیم. از اینجا به بعدش را از همین... بغض داشتم., نمیخواستم. نباید برایت تعریف کنم. تمام تنم به عرق نشست و پشتم لرزید. دعا دعا میکردم همه اش خواب باشد. یک خواب هذیانی و بی سر و ته. دستش را روی دکمه پاوس کوبید و گفت: _مامان ما هم چی گوش میده . روی جیب های شلوارش دست کشید و با سردرگمی به دنبال چیزی میگشت حالش نامساعد بود حتی میتوانم بگویم بدتر از من.! دستانش می لرزید یقین داشتم چیزی مصرف کرده. حینی که با یک دست فرمان ماشین را هدایت میکرد تمام محتویات جیب شلوار کتانش را روی پاهای من ریخت و از میان شان یک فلش استیل پیدا کرد بعد سرش را بالا آورد و سرخی چشمانش را به نگاهم گره زد. _عزیزم! یکم بهم ریختم فکر کردم ترسیدی از من . و فلش را به پخش زد. زل زدم به پاکت سیگاری که روی پاهایم افتاده بود... از میان زر ورق باز شده اش میتوانستم نخ سیگارهایی که بار زده و سرشان را یک دور پیچیده بود را ببینم. احتمالا گل بود... قلبم محکم تر کوبید و بغض محکم تر گلویم را فشرد... اهنگ یکی از گروه های رپر پخش شد. اندکی خودش را جمع کرده خط نگاهش به خیابان بود و گفت: _اینا رو دوست داری. نه؟ و با پوزخندی اهنگ را رد کرد. _یارا دوست داره مگه ميشه تو دوست نداشته باشی؟! غمگین نگاهش کردم. میدانی به یاد چه روزی افتادم؟ یاد آن روزی که توی ماشین یکی از اهنگ های همین گروه را گوش میدادیم. آرام خندیدی و گفتی" بس که بد دهنن یاد نوید میوفتم... شما میتوانستید دوست های خوبی برای هم باشید. هیچ کدام برادر نداشتید. میتوانستید برادر باشید برای هم؛ پشت باشید برای هم. مشکل کجا بود؟ صدای پخش را بالا برد و گفت: _من این آهنگشون و دوست دارم. و هماهنگ با ریتم سرش را عقب جلو کرد و می خواند..پاکت سیگار فندک و کارت عابرش را توی داشبرد گذاشتم . _در کل با ماتیک سرخاب میونه نداری یا به ما که میرسی گچ میشی میخوای وا بری؟! لب هایم خشکیده بود و احتمالا با سفیدی صورتم تفاوتی نداشت. برگشت. کمی نگاهم کرد و با لبخندی مرموز گفت: _دربیار اون جٌل مشکی و از سرت. بدم میاد از رنگ مشکی. با همان لحن و با همان لبخند دست دراز کرد و با یک حرکت مقنعه را از سرم کشید. _بکَن! فوقش سر از خلیلی درمیاریم! مستانه خندید. _تا حالا رفتی خلیلی؟! سرم گیج می رفت افتاده بود روی دور چرند گفتن... _هووو می دونی منو چندبار گرفتن؟ هیچ غلطی نمیکنن. پول بدی حله! بعضی تاریخ ها در تقویم سزاوار فحش ناموسی اند! امروز یکی از آن همان روزها بود. بهشان میگویند بدترین روز زندگی... یا اگر میشد و می توانستم از الفاظ رکیک تری استفاده کنم نام های قشنگ تری میشد به رویش گذاشت.! هنوز در حال هذیان گفتن بود به سرعت اخم آنچنانی کرد و غرید. _ بی پدرا . خورشید زاویه گرفته و چیزی به غروب نمانده بود. پشت چراغ قرمز سه زمانه دستی را بالا داد کاملا به طرفم چرخید به گیس بلندم نگاه میکرد همه چیز را با هم قاطی میکرد و دقیقا نمیدانستم کی از خواب میپرم؟ ادامه دارد... @kolbh_sabzz
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств