Смотреть в Telegram
#آبان_153 وقت کردم به سوئیت برگردم و کمی به خودم برسم. آن هم با رقص و آواز؛ با دلخوشی که بعد از مدت ها به سراغم آمده بود. بی بی با کنجکاوی به تو و گاو پیشانی سفیدت! نگاه کرده بود و من به ناچار گفتم که ماشین دستت امانت است و میخواهی ببری تهران تحویل بدهی و اصلا هدفت از رفتن به تهران همین بوده! و تو جوری نگاهم کرده و چشمانت از حدقه بیرون زده بود که من با شرمندگی رنگ به رنگ شدم. هرچند که آخر سر، سرت را پایین انداختی و خنده ات را بلعیدی ... هلال ماه کنار جاده همراه مان بود و پر نور می تابید... میتوانی تصور کنی چقدر آرام بودم؟جالب بود. من در این چهارسال, همه چیز را یاد گرفته بودم به جز بدون تو زندگی کردن را... _چرا نمیخوابی؟ برگشتم و نگاهت کردم. آخر شب که آمدی خبری از ته ریش ات نبود. و از این قرار معلوم هنوز از آن مارک افترشیو استفاده میکردی دیوانه کننده بود و کنترل حس‌ های زنانه سخت... _خوابم نمیبره ..و چرخیدم و بی بی را دیدم که روی صندلی عقب دراز کشیده و دو بالش هم زیر سرش گذاشته بود. _جاش راحته. نمیخواد پنج دقیقه ای یه بار برگردی نگاه کنی. دوباره چشم دادم به صورتت و آن رد شکستگی گوشه ی ابرو... _نگفتی ابروت چی شده. بی اختیار دست رساندی به همانجا . _عزیزه برام! _عه؟ خوش به حالش پس.. برگشتی,نگاه بامزه و معنی داری انداختی که باعث شد نخودی بخندم و نگاهت از چیزی که بود سنگین تر شد.گفتم: _چطور؟ نمیگی؟ دستت را روی فرمان جا به جا کردی و گفتی: _به شما مربوط نیست . خجل شده توی صندلی فرو رفتم. _ اگر پمپ بنزین يا از این مجتمع خدمات رفاهیا دیدی ميشه وایستی آب جوش بگیریم برای قهوه؟ آره ای گفتی و من با آرامشی که بعد از مدت ها نصیبم شده بود چشم روی هم گذاشتم کمی بعد حس کردم پشتی صندلی آهسته به عقب خم میشود. چشم باز کردم. تو دکمه ی صندلی را زده بودی... _بخواب . بدون اینکه مقاومت کنم دراز کشیدم و با خیال راحت به نگاه کردنت مشغول شدم ... اینطوری بهتر بود. زل زدگی ام را نمیدیدی و من دلم میخواست دست دراز کنم و فک محکم ات لمس کنم... _ سردت نیست؟ دلم حتی برای این محبت ها و توجه های کوچک و زیر پوستی هم تنگ بود. هیچ تغییر نکرده بودی مثل همیشه به فکر بودی و آقا... شیشه را بالاتر دادی . _سویشرتم تو صندوق عقبه میخوای؟ آهی کشیدم و گفتم: نه ممنون. حواست را به جاده دادی که آب دهانم را قورت دادم و گفتم: _گفتی حرف داری. هر دو دستت به فرمان بود و نگاهت به جلو... _در این مورد اصلا عجله نکن که به نفع ات نیست. از همانجا هم میتوانستم طرح اخمَت را بیینم. دیگر تحمل نداشتم نیم خیز شدم و دستم را گذاشتم روی بازوت. _چی می خوای بگی؟ _آبان الان وقتش نیست. بلند شدم به سمتت آمدم و سرم را به شانه ات تکیه دادم. _ هرچیزی که بخوای بدونی بهت میگم... از آینه ی جلو نگاهی به بی بی انداختی و گفتی: _بعدا. بازدمم به گردنت می خورد و نجوا کردم. _بی بی خوابه. تو بگو من بشنوم. _گفتم به نفع ات نیست. دوباره لحن ات سرد شده بود خودت را میکشتی نامهربان باشی اما موفق نبودی. _نیست؟ یعنی بازم قراره محروم باشم از داشتنت؟.. محکم فرمان را چسبیده بودی و من دلم پر میزد برای ذره ای توجه از جانب توه چیزی شبیه به بوسه ای که صبح به نبضم زده بودی. از سر دلتنگی, عشق يا کم طاقتی ات بود؟ نمیدانم. من همان را میخواستم. حالم را می فهمیدی و دریغ میکردی؟ حتما می فهمیدی همه چیزم برای تو رو بود. روزگاری از لحن صدایم میفهمیدی جریان از چه قرار است.عقب رفتم روی صندلی دراز کشیدم و چشمانم را بستم. شاید بهتر بود که امان بدهم خودت به حرف بیایی. سرعت ماشین کم شد و بعد هم ایستاد. پلک هایم روی هم بود اما خواب نبودم, گوشم به آهنگ بود و مشامم به عطرت...! در ماشین باز شد و بعد بسته... آهسته چشم گشودم. جلوی کاپوت ایستاده کش و قوسی به اندامت دادی و بعد به طرف مغازه هایی که چسبیده به جایگاه بود رفتی. سر چرخاندم و نگاهش کردم. سرش را بلند کرده و به اطراف نگاه می کرد... _کجاییم؟ _ نمیدونم. بذارید داییم بیاد بپرسم ازش! دوباره سرش را روی بالش گذاشت و گفتم: _بی بی دستشویی نداری؟ همانطور که چشمانش بسته بود سر بالا انداخت _نه خشکِ خشکم. از قبل از اینکه راه بیوفتیم نگذاشته بودم چای بخورد و خودش هم رعایتم را کرد و ناپرهیزی نکرد نمیخواست که در راه سفر باعث دردسرمان شود و من ممنونش بودم. از ماشین پیاده شدم و کمی قدم زدم. هوا خنک بود باد می آمد و لرز به تنم انداخت. دستانم را در سینه جمع کردم و تو را دیدم که فلاسک استیل مسافرتی به دستت و از مغازه بیرون آمدی. از همان فاصله قد و بالایت را قربان صدقه رفتم! نگاهم کردی. لبخند زدی و قلبم ریخت... _از سوپر مارکت چیزی نمیخوای؟ _قهوه داریم. _عالیه . مقابلم ایستادی. خم شدی به طرفم و گفتی: ادامه دارد... @kolbh_sabzz
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств