من یک دخترم!
با دستهای لرزان و با تلألوِ نهچندان روشنِ اشک مینویسم.
اندک ثانیهای با من همراه شو!
مگر من رحمتِ خانهات نبودم؟! مگر قرار نبود امنیتِ دستها و سینهی سترگِ پدرانهات، مامن این دختر باشد؟
کاش قبل از آن که داسِ این تعصب تاریک بر شریانِ این رگِ نهچندان قرمز فرود آید، به یاد میآوردی من، همان "رومینای کوچکِ توام" همان دختر بچهی معصومِ زیبا.
کاش قبل از آن که مرا و کودک هرگز زاده نشدهام را، به تنِ سردِ خاک بسپاری کمی، فقط کمی به یاد میآوردی که من، همان سارا همان هاجرم که موهبتِ عظیمِ موجودیت و زندگیم را به دستانِ تو سپردهام.
تویی که در رؤیاهای دخترانه و زنانهام، قرار بود شانهات خانهی امنِ من و فرزندانمان باشد.
چرا؟ به قیمت چه؟!
ارمغانِ این تعصبِ خاکستریِ پردرد چه بود؟!
چه جراحت سنگینی بر قلبم گذاشت، این جملهی کوتاهِ دختری با چشمهای پرمروارید اشک؛ "هرگز دلم نمیخواهد روزی از دختر بودن بدم بیاید"
به خودمان بیاییم!
چرا حریم پرحرمتِ دختران و زنانِ این سرزمین، آبستن ترس، وحشت، تحقیر و مرگ شده است؟
اگر به دینی معتقدید شما را به خدای آن اعتقاد و دین قسم، که هرگز در هیچ کجای آن نیامده که دخترانتان را سر ببرید.
مگر نخواندهای؛ {واذا الموودة سئلت بای ذنب قتلت}.قرآن|تکویر|۹
فارغ از هر دین و اعتقاد و مذهبی، مگر همهی ما "انسان" نیستیم؟!
مگر دریدن روح و جسم یک دختر و اختناقِ نفسهای پر از درد، مهر، امید، عشق و آرزوی یک انسان، دستِ کمی از حیوانیت دارد؟!
این خنجرِ زهرآگین دو سر باخت را غلاف کنیم!
✍🏻نیلوفر دادور
پ،ن: این متن را حدود دو سال پیش در ماجرای قتل رومینا، هاجر و سارا نوشتهام.
اما انگار این تراژدیهای دردناک قرار نیست هرگز تمام شوند.
هر بار زخم تازهای بر تنِ انسانیت مینشانند و آدم از آدمبودن شرمش میگیرد.
#منا_حیدری#قتل_ناموسیhttps://t.center/Niloofardadvar