@kokarbalochمدتی از سیل میگذرد ..
صدای اشنای کودکی را میشنوم...
که با سوز سرما امیخته شده است...
انگار صدا از پشت ان خانه ی کپری میاید..
جلوترمیروم..
حال که نزدیکتر میشوم نجواهای به گوش میرسد...
مادر پیری میبینم جسم نحیفی را در اغوش کشیده
ظاهرا کودک خردسالیست...
(*چه جالب گفتم خانه! ایا چهاردیواری که در ندارد
خرابه ی بیش نیست!،*)
کودک دران سوز میلرزد صدای برخورد دندان های کوچکش به گوش میرسد..
مادرهمچنان نجواکنان همراه با بغض میگوید..
جیند گریه نکن...فردا قرار شده برایمان پتو بیارن ...
ان اقای مسولی که امده بودقول داد برایمان خانه بسازد ..
جیند گریه میکند مادر سرد ست...
سرشب بود سوز وناله مادر وکودک با زو زوی گرگ ها نوای سردی شد که سکوت شب را دربیابان های دشتیاری میشکست...
با دوربینم گوشه ی پشت ان کپر در سرما نظارگر شدم..
هرچه میگذشت جیند بیشتر بی قراری میکرد...
سردم شده بود داخل ماشینم امدم بخاری را روشن کردم خوابم برد ..
صبح زود بخاطر اینکه بتونم خبرهارا به نشریه برسانم راهی شهر شدم..
چند روزی گذشت یاد جیند افتادم به روستا برگشتم..
همچنان سرد بود ..
بین بچه ها به دنبال ان کودک بیقراربودم..
مادرش را مات در گوشه ی دیدم..
شتابان وخندان به سمتش رفتم بانوک گل بی بی جیند کجاست برایش پتو اورده ا م...
گل بی بی سرش را بالا اورد
اما چرا صورتش خیس بود؟
گریه کردی؟؟!!
گل بی بی ؟!
دستش را گرفتم وبه ارامی فشار دادم..
گفتم جیند کو؟
گفت پریشب سردش بود صبح که بیدارشدم دیدم ...
جیندم عمیق خوابیده..جیند من بالاچ من ارام خوابید..
اون درسرمای شدید از بی سقفی خوابید..
وهرگز بیدار نشد..
@kokarbaloch#داستانکدرشرایطی کنونی سیل زده ها رو فراموش نکنید...
اکنون انها بیشتراز مواد غذای نیازمند ساخت وتعمیر منازل مسکونی ومراکز اموزشی میباشند...
#دشتاری#نیکشهر#کنارک#کاجو@kokarbaloch📝#بانلی