کوکار(فریاد بلوچ)

#داستانک
Канал
Логотип телеграм канала کوکار(فریاد بلوچ)
@kokarbalochПродвигать
266
подписчиков
685
фото
487
видео
491
ссылка
🔶کانال کوکار(فریاد بلوچ)؛ 🔶با همکاری جمعی از جوانان بلوچ؛و با اهداف مترقی وروبه جلو ،جهت مطالبه گری های به حق وهمچنین زدودن آثار تاریکِ محرومیت های تحمیل شده و ناهنجاری‌های فرهنگی-اجتماعیِ موجود در جامعه‌ی بلوچستان به میدان آمده است.
شخصی به نام طاعون به همراه منشی خود وارد شهر می‌شود. منشی او زنی است که یک لیست از اسامی تمام مردم شهر در دست دارد. با کوچک‌ترین اشاره‌ای از سمت طاعون، زن اسم هرشخصی را در لیست پیدا کرده، روی آن خط سیاهی میکشد. و آن شخص در آنی از واحد می‌میرد.
طاعون به‌نوعی ناقوس مرگ را برای مردم به صدا درمیاورد.

#حکومت_نظامی
#فقر_پایدار
#داستانک

@kokarbaloch
فقیری از بازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد.

هنگام رفتن صاحب دکان گفت : تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی. مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می گذشت. از بهلول کمک خواست. بهلول به آشپز گفت : آیا این مرد از غذای تو خورده است؟ آشپز گفت : نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت : ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر. آشپز با کمال تحیر گفت : این چه طرز پول دادن است؟ بهلول گفت : مطابق عدالت است کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.

#داستانک
#فقر_پایدار
#عدالت
#مردم_مستضعف
@kokarbaloch
کوکار(فریاد بلوچ)
Photo
@kokarbaloch
مدتی از سیل میگذرد ..
صدای اشنای کودکی را میشنوم...
که با سوز سرما امیخته شده است...
انگار صدا از پشت ان خانه ی کپری میاید..
جلوترمیروم..
حال که نزدیکتر میشوم نجواهای به گوش میرسد...
مادر پیری میبینم جسم نحیفی را در اغوش کشیده
ظاهرا کودک خردسالیست...
(*چه جالب گفتم خانه! ایا چهاردیواری که در ندارد
خرابه ی بیش نیست!،*)
کودک دران سوز میلرزد صدای برخورد دندان های کوچکش به گوش میرسد..
مادرهمچنان نجواکنان همراه با بغض میگوید..
جیند گریه نکن...فردا قرار شده برایمان پتو بیارن ...
ان اقای مسولی که امده بودقول داد برایمان خانه بسازد ..
جیند گریه میکند مادر سرد ست...
سرشب بود سوز وناله مادر وکودک با زو زوی گرگ ها نوای سردی شد که سکوت شب را دربیابان های دشتیاری میشکست...

با دوربینم گوشه ی پشت ان کپر در سرما نظارگر شدم..
هرچه میگذشت جیند بیشتر بی قراری میکرد...
سردم شده بود داخل ماشینم امدم بخاری را روشن کردم خوابم برد ..
صبح زود بخاطر اینکه بتونم خبرهارا به نشریه برسانم راهی شهر شدم..
چند روزی گذشت یاد جیند افتادم به روستا برگشتم..
همچنان سرد بود ..
بین بچه ها به دنبال ان کودک بیقراربودم..
مادرش را مات در گوشه ی دیدم..
شتابان وخندان به سمتش رفتم بانوک گل بی بی جیند کجاست برایش پتو اورده ا م...
گل بی بی سرش را بالا اورد
اما چرا صورتش خیس بود؟
گریه کردی؟؟!!
گل بی بی ؟!
دستش را گرفتم وبه ارامی فشار دادم..
گفتم جیند کو؟
گفت پریشب سردش بود صبح که بیدارشدم دیدم ...
جیندم عمیق خوابیده..جیند من بالاچ من ارام خوابید..
اون درسرمای شدید از بی سقفی خوابید..
وهرگز بیدار نشد..
@kokarbaloch
#داستانک
درشرایطی کنونی سیل زده ها رو فراموش نکنید...
اکنون انها بیشتراز مواد غذای نیازمند ساخت وتعمیر منازل مسکونی ومراکز اموزشی میباشند...
#دشتاری
#نیکشهر
#کنارک
#کاجو

@kokarbaloch
📝#بانلی