مشاوره و تربیت کودک و نوجوان

#دوستان_وفادار
Канал
Логотип телеграм канала مشاوره و تربیت کودک و نوجوان
@kodaknojavanПродвигать
8,52 тыс.
подписчиков
13,9 тыс.
фото
2,05 тыс.
видео
7,36 тыс.
ссылок
مهارتها و راهکارهای فرزندپروری #نکته_های_طلایی_تربیت_کودکان_و_نوجوانان ______________________ نوبت مشاوره *تبلیغات @hamsardarry خادم شما@yafater114 #کپی_مطالب بدون ذکر لینک #جایز_نیست



🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

#قصه_متنی
#دوستان_وفادار

چشم شکارچی که به او افتاد، با شادی کیسه را بر زمین گذاشت و به دنبال گوزن دوید.

موش با دندان‌های تیزش کیسه را پاره کرد.

لاک‌پشت از کیسه بیرون آمد و زیر بوته‌ها پنهان شد. شکارچی بعد از آن‌که مدتی دنبال گوزن دوید، ناامید شد و ایستاد.

بعد به سوی کیسه‌اش برگشت و گفت: «عیبی ندارد.

یک روز دیگر گوزن را شکار می‌کنم. امروز همین لاک‌پشت برایم کافی است.»👤😁

اما وقتی به کیسه رسید خبری از لاک‌پشت نبود.

شکارچی که تعجب کرده بود گفت: «یعنی چه؟

یک‌بار گوزن از تور من فرار می‌کند، یک‌بار هم لاک‌پشت کیسه‌ام را پاره می‌کند و در می‌رود.

امروز شانس با من نیست. مثل این‌که باید شب را بدون شام بمانم.»😳

شکارچی این را گفت و از آن‌جا دور شد.
لاک‌پشت، موش، کلاغ و گوزن با خیال راحت به سوی لانه‌های خودشان رفتند🐢🐁🐦🐺

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

@kodaknojavan 🌿🌹



🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

#قصه_متنی
#دوستان_وفادار

در همین موقع چشمش به لاک‌پشت افتاد و با خودش گفت:

«حالا که گوزن فرار کرده بهتر است این لاک‌پشت را برای فروش بگیرم.»

شکارچی لاک‌پشت را گرفت و او را در کیسه‌ای انداخت و به راه افتاد.

کلاغ که بالای درخت نشسته بود، همه چیز را دید و موش و گوزن را از ماجرا باخبر کرد.

موش گفت:

«باید عجله کنیم وگرنه شکارچی به زودی به خانه‌اش می‌رسد.»🐁🐺🐦

گوزن گفت:
«من سر راه شکارچی می‌ایستم و شروع به خوردن علف می‌کنیم؛

انگار که او را هم ندیده‌ام.
او مرا که ببیند، کیسه‌اش را زمین می‌گذارد و دنبال من می‌آید.

در همین موقع موش باید خود را به کیسه برساند و آن را پاره کند. آن وقت لاک‌پشت آزاد می‌شود.»

گوزن این را گفت و دوان‌دوان خود را جلوی شکارچی رساند و مشغول خوردن علف شد.🐺:
ادامه دارد...

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

@kodaknojavan 🌿🌹



🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

#قصه_متنی
#دوستان_وفادار

موش گفت:
«ولی من چطور می‌توانم خودم را با سرعت به آن‌جا برسانم. قبل از رسیدن من شکارچی می‌رسد و گوزن را می‌گیرد.»😕

کلاغ جواب داد:
«من می‌توانم تو را پشت خودم سوار کنم و به آن‌جا ببرم.»

موش قبول کرد و پشت کلاغ نشست. کلاغ هم پرید و به آسمان رفت.🐁🐦

آن‌ها خیلی زود پیش گوزن رسیدند. موش از پشت کلاغ پایین آمد و تندتند تورها را جوید. دام پاره شد و گوزن آزاد شد. در همین موقع لاک‌پشت هم از راه رسید.

چهار دوست از این‌که همه سالم در کنار هم بودند، خوشحال شدند، اما سر و کله شکارچی پیدا شد. کلاغ پرید و بالای درخت نشست.

موش داخل سوراخی پنهان شد و گوزن به سرعت از آن‌جا دور شد. لاک‌پشت که نمی‌توانست تند راه برود، تنها ماند.

شکارچی تور را خالی دید و عصبانی شد و فریاد زد:
«گوزن چطور فرار کرده؟»🐢👤🐺
ادامه دارد...

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

@kodaknojavan 🌿🌹



🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

#قصه_متنی
#دوستان_وفادار

کلاغ پروازکنان از آن‌جا دور شد.
او همان‌طور که پرواز می‌کرد،
داد می‌زد:
«گوزن! گوزن! کجایی؟»🐺

ناگهان صدای ضعیفی به گوش کلاغ رسید:
«کمک، کمک!
من این‌جا هستم.»👀🗣

کلاغ به دنبال صدا گشت و خلاصه گوزن را پیدا کرد. او در تور یک شکارچی گرفتار شده بود.

کلاغ با ناراحتی کنار دوستش نشست و گفت:
«من به تنهایی نمی‌توانم به تو کمک کند.

باید بروم و دوستان دیگر را به این‌جا بیاورم.»🐺😖

کلاغ این را گفت و بال و پرزنان خودش را به لاک‌پشت و موش رساند و خبر گرفتار شدن گوزن را به آن‌ها داد.

لاک‌پشت گفت:
«موش می‌تواند با دندان‌های تیزش تور را پاره کند و گوزن را نجات دهد.»🐢🐁
ادامه دارد...

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

@kodaknojavan 🌿🌹



🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

#قصه_متنی
#دوستان_وفادار

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.

موش، کلاغ، لاک‌پشت و گوزن چهار دوست خوب برای هم بودند که در یک جنگل زندگی می‌کردند.

آن‌ها با آن‌که سال‌ها کنار هم بودند، هیچ‌وقت با یک‌دیگر اختلاف پیدا نکرده بودند.🐁🐦🐢🐺

یک روز عصر، موش، کلاغ و لاک‌پشت مثل همیشه کنار دریاچه جمع شدند، اما هرچه انتظار کشیدند گوزن نیامد.

ساعت‌ها گذشت و از او خبری نشد. موش با ناراحتی پرسید: «یعنی چه اتفاقی برای گوزن افتاده؟»🐁🐺🤔

کلاغ جواب داد: «شاید شکارچی‌ها او را به دام انداخته‌اند.»🐦😨

لاک‌پشت گفت: «ما باید دنبال او بگردیم.

کلاغ جان! تو که می‌توانی پرواز کنی، برو به همه جای جنگل سر بزن شاید بتوانی او را پیدا کنی.»🐢🐦
ادامه دارد...

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

@kodaknojavan 🌿🌹