#کتاب_امروز:
📔 #فروغ_زندگی📓#اریش_ماریا_رمارک✍️کلبهکتابکلیدر/
#مهرنوش_چمنی:
پشت جلد کتاب نوشته:
«اين داستان ادعای تاريخنگاری ندارد، اما رمارک در آفرينش شخصيتهای آن به خوبی توانسته است نشان دهد که چگونه تأثير متقابل عوامل بيرونی، بهويژه جنگ و رذايل انسانی منجر به شکلگيری فجايع فراموشناشدنی در تاريخ میگردد. امري که ... فرمانده نویباوئر، شخصيت مزوّر و ضعيفالنفس داستان، گاه با ترس از ايستادگی در برابر عوامل خشونت البته نه بهدليل مخالفت با آن، بلکه به دليل عدم قاطعيت ذاتي خود گاه با تمايل شديد به ثروتاندوزی و پايمال نمودن حقوق ديگران و زمانی با ناديده گرفتن تمام جناياتی که در حوزه مسئوليت وی شکل ميگيرد، در لحظات پايانی شکست، با توجيهاتی ...»
اما من میتونم بگم این کتاب یک داستان درباره امید و نامیدیه. امیدی که مثل یک سوزن تن آدم رو مور مور میکنه. امیدی که آدم رو تا لحظهی آخر میکشونه. امیدی که هر لحظه ممکنه ناامید بشه. داستانی که شوخیبردار نیست و از همون اول کار با مشت میزنه تو دل آدم. اگه سرپا شدی و ادامه دادی، بعد باید دید تا کجا میتونی مثل شخصیت "509" خودت رو روی زمین بکشونی.
وقایع این کتاب در دوران جنگ جهانی دوم و در یکی از اردوگاههای نازیها میگذره. ابتدای کتاب، شاهد شخصیتهایی هستیم که توی برزخ گیر افتادن. زندانیانی که فرستاده شدن به اردوگاه کوچیک تا خود به خود بمیرن و جا برای بقیه باز بشه. آدمهایی که حتی توانایی این رو ندارن که برن زیر آفتاب تا کمی گرم بشن. از طرف دیگه فرمانده نوی باوئر نقطه مقابل دنیای این آدمهاست. دنیایی که به زودی ممکنه فرو بریزه، اما امید، این امید پلید آدمها رو به چه کارهایی که وادار نمیکنه.
تصور میکنم بهترین بخش برای آشنا شدن با این کتاب، ابتدای داستان باشه. بریم با هم بخونیم.
◀️#چند_سطر_کتاباسکلت شمارهی 509 جمجمهاش را بالا گرفت و چشمها را باز کرد. معلوم نبود از حال رفته یا فقط خوابش برده بود. در آن موقع چندان فرقی هم نمیکرد؛ گرسنگی و خستگی چنان رمق او را کشیده بود که حوصلهی توجه به این موضوع را نداشت. به هر حال گویی در باتلاقی عمیق فرو رفته بود، طوری که امیدی برای بالا آمدن نداشت.
509 مدتی بیحرکت ماند و گوش کرد. یکی از کهنهترین قانونهای اردوگاه چنین حکم میکرد؛ هیچوقت نمیشد فهمید خطر از کدام سو آدم را تهدید میکند و تا وقتی بیحرکت میماندی ممکن بود بخت یارت باشد و کسی متوجه تو نشود، یا تو را مرده فرض کنند ـ قانون سادهی طبیعت که سوسکها هم با آن آشنا هستند. صدای مشکوکی نشنید. نگهبانان روی برج مسلسل مقابل او تقریبا خواب بودند و پشت سریها هم همه ساکت. با احتیاط سرش را چرخاند و به عقب نگاه کرد.
اردوگاه کار اجباری ملرن زیر نور خورشید به آرامی چرت میزد. حیاط وسیع حضور و غیاب، که اساسها به تمسخر آن را زمین رقص مینامیدند، خالی بود. اما چهار مرد را در حالی که دستهایشان از پشت بسته شده بود، از چهار تیر چوبی کلفت در سمت راست دروازهی ورودی آویخته بودند. ارتفاع به گونهای بود که پاهای آنها به زمین نمیرسید. بازوها از جا در رفته بودند. دو نفر از ماموران سوخت کورهی آدمسوزی برای سرگرمی خود از پنجره به طرف آنها زغال پرت میکردند؛ اما هیچ یک از آنها دیگر حرکت نمیکردند.
ص 1
📙فروغ زندگی / اریش ماریا رمارک/ مترجم:
#شکوه_آرونی /
#نشر_فرهنگ_معاصر/ 590 صفحه/ 56 هزار تومان
عنوان اصلی: Spark of Life
نویسنده:
#Erich_Maria_Remarque▫️ t.center/klidarnews ▫️instaklidar ▫️ klidar.ir