#پیشنهاد_کتاب:
📘#خانهلهستانیها ✍️معرفی:
#زیبا_دستجردی: اواخر دهه چهل خورشیدیه؛ توی جنوب تهران یک خونه خوشگل قدیمی هست که اواخر جنگ جهانی دوم مامن لهستانیهایی شده که مجبور به ترک وطن بودن و الان چند خانواده ایرانی مستاجر این ساختمون هستند. چند خانواده که مثل یک خانواده انیس و مونس همند.
سهراب قصه؛ یک پسر حدود ده ساله است که ماجرا رو پیش میبره و داستان از نگاه معصومانهاش روایت میشه.
«مرجان شیرمحمدی» با کتابی که همهمون میشناسیم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» نشون داده که میتونه داستان رو ملموس روایت کنه.
این داستان هم طوری بیان میشه انگار شما وسط حیاط خانهی لهستانیها ایستادین و دارین وقایع رو نگاه میکنین.
آدمهای این خونه حسابی از روزگار خستهاند و معتقدند" از چی حرف میزنی؟ معجزه دیگه چه کوفتیه؟"
هر کدومشون روایت و قصهای دارن و رازهای خودشون رو.
با اینکه تعداد آدمهای قصه زیاده ولی نویسنده از پس شخصیتپردازیشون براومده.
داستان بیشتر در مورد زنان هست ولی از اختلاف طبقاتی خرافات و مردسالاری هم میگه.
خلاصه اگه "
#مهمان مامان" هوشنگ مرادی کرمانی و"خانه ادریسیها"ی غزاله علیزاده رو میپسندین این کتاب رو از دست ندین.
◀️ #چند_سطر_کتاب خوبی دنبال خالهپری رفتن توی شب این بود که میشد اتاق همسایهها را دید زد. چراغ اتاقها روشن بود و بیرون توی حیاط تاریک بود و میتوانستم بدون اینکه دیده شوم با خیال راحت از پشت پنجرهها یا لای پردهها اتاقها را دید بزنم. اتاقهایی که پُر از آدمهای جورواجور بود. سفرههایی که بچهها همراه پدر و مادرشان دورش نشسته بودند و شام میخوردند. سیبزمینی پخته با گلپر، دمپُختک، تاسکباب، اشکنه، کلهجوش و گاهی برنج و خورش. میشد از وسط حیاط و کنار حوض رد شد و رفت به طرف پلههایی که میرسید به ایوان طبقهی دوم، ولی من حیاط را دور میزدم و از کنار یکییکیِ اتاقها رد میشدم تا برسم به پلههایی که میرفت ایوان طبقهی دوم. گاهی میشد که یکی از همسایهها غافلگیرم میکرد و از اتاقش میآمد بیرون، چون میخواست برود مستراح. از من میپرسید دارم چهکار میکنم و من میگفتم دنبال توپم میگردم و برای اینکه رد گم کنم دولا میشدم که مثلن در تاریکی چیزی دیدهام که ممکن است توپم باشد.
🔹خانه لهستانیها،
#مرجان_شیرمحمدی،
#نشر_چشمهwww.klidar.irt.center/klidarnewsinstagram.com/instaklidar