رسول نخلها را میدید. نخلهای سوختهی بیسر، عین جنازههای سرپا، که جا به جا سعفی* خشکیده سر بعضیشان مانده بود. تکهای از تنهی خشکیدهی نخلها را با پارچههای سفید پوشانده بودند و سر بعضیشان چیزی بود که رسول از آن فاصله نمیدید چیست. باد میزد و بال پارچههایی را که تن نخلها بود بلند میکرد. نخلستان جلو روی رسول قبرستانی بود برای خودش. قبرستانی سرپا. #هرس#نسیم_مرعشی